X

جزئیات وبلاگ

دفتر سینمایی

مرور عکس ها، خاطرات و آرای «محمدرضا لطفی»


روزی بود و روزگاری، در دیار گرگان، کودکی بود و درختی. درخت دوست کودک بود که روی آن تاب می‌خورد، از آن بالا می‌رفت و خلاصه تا حدی با هم عجین بودند که ۱۳ به در هر سال را با هم سپر می کردند. زمان گذشت. آن درخت تنومند شد و کودک پیر شد. دیگر آن کودک که برای خودش کسی شده بود، تنها توان پهن کردن قالیچه‌ای زیر درخت را داشت تا زیر سایه آن بنشیند، تار بنوازد و دقایقی را با آرامش با یاد و خاطر پدرش سپری کند.

مشاهده خبر از سایت منبع

اشتراک گذاری

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *