سینماپرس: روزهای گذشته کلیپی از شعرخوانی یک بازیگر در فضای مجازی منتشر شد که با واکنش شدید شاعران و مخاطبان در فضای مجازی مواجه شده است.
به گزارش سینماپرس، سلبریتیها و خاصه عدهای از بازیگران مشهور که در سالهای اخیر در عرصههای مختلف، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ورزشی و… حضور داشتهاند و این حضور بدون تخصصشان تاثیرات مخربی بر جامعه بهجا گذاشته، بدون توجه به سابقه فعالیتهایشان پا در عرصههای دیگر نیز میگذارند. حالا در جدیدترین اقدام، کلیپی از شعرخوانی اندیشه فولادوند -از بازیگران نهچندان مطرح- در فضای مجازی منتشر شده که مورد تمسخر بسیاری از کاربران قرار گرفته است.
دکتر سید وحید سمنانی شاعر و پژوهشگر نامآشنای کشورمان، پیرامون این مسئله به کیهان گفت: این اتفاق، به هیچعنوان اتفاق تازهای در ادبیات ما نیست. در دهههای ۷۰ و ۸۰ این نوع شاعری و شعرخوانی وجود داشته است و در سطحی گسترده از سوی بسیاری از جوانان تبلیغ میشد اما نهایتاً این شیوه هم در شعرهای کلاسیک و هم در قالبهای نوین راه به جایی نبرد. خانم فولادوند تا جایی که بنده میدانم قبل از اینکه بازیگری را به صورت حرفهای آغاز کند به صورت جدی تجربههایی در غزل داشته است. حالا پس از گذشت چند سال ایشان دوباره در همان فضای شعر دهه هفتاد شعری گفته و آن را در محفلی خوانده است. در مقام نقد باید گفت این شعر نشان میدهد که ایشان هنوز از فضای ۲۰ سال پیش ادبیات عبور نکرده است.
سمنانی افزود: مردم عادی با این مدل شعرخوانی آشنایی چندانی ندارند و اینکه کسی که او را به بازیگری میشناسند کلماتی را در قالب شعر اینگونه ادا کرده است برایشان تازگی دارد. این نوع شعر گفتن هنوز در جامعه ادبی دیده میشود اما مسئله این است که چون از زبان چهرهای تقریبا شناخته شده به عرصه ظهور نمیرسند در فضای مجازی دست به دست نمیشوند. با این توضیح اگر این کلیپ مورد توجه واقع شده به دلیل راوی آن است نه محتوای آن! در هر صورت این نوع شعر و شعرخوانی سالها پیش تجربه شده و بیهیچ تعارفی تجربهای است شکست خورده. در این خصوص هم نباید نگران شد؛ زیرا به همین سرعت که این مطلب فراگیر شد به همین سرعت نیز از خاطرهها محو خواهد شد.
وی خاطر نشان کرد: ادبیات بهخاطر پویا بودن و حرکت روبهجلویی که دارد این فضا را تصفیه خواهد کرد و این دست از مسائل آسیبی بر فضای اصیل ادبیات نمیزند هرچند ممکن است در کوتاه مدت افراد ناآشنا با ادبیات پویای جامعه را دچار یأس و بدبینی کند.
سینماپرس: سریال تاریخی «کلاه پهلوی» به کارگردانی زنده یاد سید ضیاءالدین دری از شبکه چهار سیما پخش می شود.
به گزارش سینماپرس، واحد تامین برنامه شبکه چهار سیما که هر شب ساعت ۱۲ بامداد یک سریال ایرانی و خارجی پخش می کند، از امروز، شنبه ۷ دی ماه سریال ۵۴ قسمتی «کلاه پهلوی» را در کنداکتور پخش قرار داده است.
«کلاه پهلوی» پس از «کیف انگلیسی»، دومین سریال تاریخی زنده یاد سید ضیاءالدین دری به شمار می رود. داستان این سریال با محوریت شخصی به نام «فرخ باستانی» جوانی ایرانی از طبقه فقیر جامعه پیش می رود؛ او پس از تحصیل در مدرسه دارالفنون تهران، برای ادامه تحصیل به پاریس میرود. پاریس در روزهای پس از جنگ جهانی اول شرایط سختی دارد. این وضعیت فشار زیادی به فرخ میآورد.
فرخ طی حوادثی با دختری ایرانی ـ فرانسوی به نام بلانش آشنا میشود که از پدری فرانسوی و مادری ایرانی متولد شده است. فرخ طی ماجراهایی با بلانش ازدواج میکند و موفق میشود سمت منشی گری «حسن تقیزاده» سفیر وقت ایران در پاریس را در فاصله سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۴ به دست آورد؛ تقیزاده هنگام بازگشت فرخ باستانی به ایران، طی نامهای خطاب به «علی اصغر حکمت» وزیر فرهنگ و معارف توصیه میکند از فرخ در دستگاه حکومت استفاده کند و …
امیرعلی دانایی، نگین محسنی، محمدرضا شریفی نیا، مریلا زارعی، رضا کیانیان، گوهر خیراندیش، بهاره کیان افشار، امین حیایی، داریوش فرهنگ، شقایق فراهانی، ماه چهره خلیلی، زنده یاد داود رشیدی و… از جمله بازیگران این سریال هستند.
سریال تلویزیونی «کلاه پهلوی» به تهیه کنندگی محمدرضا تخت کشیان در ۵۴ قسمت هر روز ساعت ۱۲ بامداد از شبکه چهار سیما پخش و روز بعد ساعت ۱۸ بازپخش می شود.
سینماپرس: شهریار بحرانی این روزها فیلمبرداری «آفتاب نیمه شب» اثر سینمایی جدیدش را با موضوع دفاع مقدس پیش می برد.
به گزارش سینماپرس، شهریار بحرانی برای اولین بار در سینمای ایران دکوپاژ اولیه سکانسهای پرهزینه فیلم اخیرش را با استفاده از تکنولوژی هوش مصنوعی در استودیو مجازی انجام میدهد.
این اقدام برای شبیه سازی، مطالعه از درون، بررسی رنگ و نور، زوایای دوربین و زمان بندی دقیق قبل از فیلمبرداری، توسط دکتر میثم احمدی متخصص هوش مصنوعی به عنوان مدیر پروژه فوق انجام میگیرد.
در این فرآیند به کمک هوش مصنوعی صحنه مورد نظر، بازسازی شده و با استفاده از عینکهای واقعیت مجازی (Virtual Reality یا VR) قابل رؤیت میشود. در این مرحله از ساخت فیلم تورج منصوری مدیر فیلمبرداری، عبدالحمید قدیریان مدیر هنری و امیر کاملان زرگر زرین مدیر جلوههای ویژه بصری «آفتاب نیمه شب»، بحرانی را همراهی میکنند.
شایان ذکر است که تاکنون در فیلمهای دفاع مقدس و یا مشابه از جلوههای ویژه کامپیوتری و میدانی بهره گرفته شده است. اما بحرانی در «آفتاب نیمه شب» با توجه به موضوع بکر و خاصی که به تصویر میکشد، به منظور کاهش هزینه صحنههای پیچیده آن و استانداردسازی فیلم از واقعیت مجازی بهره میگیرد. این موضوع برای نخستین بار در صنعت فیلمسازی کشور در حال اجراست. در حالی که قویترین و پرهزینهترین فیلمهای اخیر هالیوود و سینمای جهان با استفاده از این تکنولوژی ساخته شده اند.
خلاصه داستان آفتاب نیمه شب: «این فیلم سرگذشت مردان بلندبالایی است که پس از پاییز ۶۳ با تلاش و مشقت، در روزگار تنهایی و مظلومیت، مجاهدانه جنگیدند».
سینماپرس: نخستین شماره «فجرنامه» سی و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر به همراه گفتوگویی از فریدون جیرانی و سرمقاله سیدغلامرضا موسوی منتشر شد.
به گزارش سینماپرس، «فجرنامه» که بولتن مجازی سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر است، پیش از شروع به کار این رویداد سینمایی به صورت هفتگی منتشر خواهد شد.
در نخستین شماره «فجرنامه» علاوه بر مروری بر اخبار جشنواره سی و هشتم، گفتوگویی با فریدون جیرانی فیلمساز و روزنامهنگار باسابقه صورت گرفته است. در این دوره از جشنواره مراسم بزرگداشتی برای این سینماگر برگزار خواهد شد. همچنین غلامرضا موسوی در سرمقاله از آشنایی خود با جیرانی و ویژگیهای خاص او نوشته است.
گزارشهایی درباره هیات انتخاب فیلمهای بخش سودای سیمرغ و نگاه نو و هیات انتخاب فیلمهای مستند به همراه معرفی مستندهای حاضر در جشنواره از دیگر بخشهای این شماره از «فجرنامه» است.
«فجرنامه» سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر به سردبیری سمیه علیپور انتشار مییابد.
متن کامل یادداشت غلامرضا موسوی به این شرح است:
جیرانی، فیلسوفی چندوجهی، مشاوری امین
فریدون جیرانی به گمان من فیلسوفی چند وجهی در سینما و مطبوعات است، او فیلمنامهنویس، کارگردان، روزنامهنگار، منتقد، مورخ و از همه مهمتر انسانی نیکوخصلت و مشاوری امین است.
جیرانی از کلاس دوم یا سوم دبستان که با پدرش به سینما میرفت به سینما علاقهمند شد. جیرانی بسیار مطالعه میکرد و نگاه دقیقی داشت. برای من جای تعجب بود چطور آدمی با این سواد بالا فیلم هندی یا فیلمفارسی میبیند، اما فریدون من و بقیه دوستان را هم به راهی کشاند که خودش رفته بود، بعدها متوجه شدیم که با دیدن این نوع فیلمها علاوه براینکه میشود بیشتر از سینما آموخت جذابیتهایی برای تماشا و سرگرمی نیز داشتند، چون وقتی این فیلمها را میدیدیم میتوانستیم متوجه اشتباهات شویم و آنها را دیگر تکرار نکنیم.
رفاقت ما با شرکت در کلاسهای تئاتری که در کلاس چهارم دبیرستان با هم شروع کردیم ادامه پیدا کرد. من و آقای جیرانی و تعدادی دیگر از دوستان آن زمان شاگرد کلاسهای تئاتری بودیم که آقای دکتر لطفی در اداره تئاتر وقت در مشهد برگزار میکردند. یکی از اتفاقات مهم و جالب در آن زمان بازیگری فریدون جیرانی بود، او بازیگر بسیار خوبی است. بازیهای خوب در فیلمهای این کارگردان به تجربهای که او در زمینه بازیگری تئاتر دارد بر میگردد و برای مثال در فیلم «قرمز» بازیگر زن و مرد این فیلم یعنی آقای محمدرضا فروتن و خانم هدیه تهرانی برای اولین بار در جشنواره توأمان جایزه بهترین بازیگر مرد و زن یک فیلم را کسب کردند.
در سالهای بعد زمانی که سینمای آماتور شکل جدیتری به خود گرفت من و فریدون جیرانی تجربههایی در سینمای ۸ میلیمتری داشتیم و بعد هم رفته رفته جذب سینما آزاد شدیم.
به جز فعالیت در سینما ما در مطبوعات نیز با هم همکاری داشتیم. نکته جالب اینکه وقتی من روزنامه نویسی را شروع کردم او به من کمک می کرد و زمانی که من به روزنامه کیهان پیوستم او نیز به روزنامه ضد کیهان آن زمان یعنی اطلاعات پیوست. اما هر دو در عین رفاقت برای اینکه خبرها را به نحو بهتر پوشش دهیم رقابت هم داشتیم، البته با اینکه با هم همخانه بودیم خبرهای یکدیگر را کش نمیرفتیم. او در زمینه سیاسی هم فعالیت میکرد و بهترین مصاحبهها را در روزنامه اطلاعات وقت منتشر میکرد.
عشق به سینما در جیرانی ادامه پیدا کرد تا اینکه آقای مهدی صباغزاده و بیژن امکانیان و فریدون جیرانی تصمیم گرفتند تا فیلم «آفتاب نشینها» را بسازند، «آفتاب نشینها» اولین فیلمی بود که قرار بود توسط آدمهایی که از قبل در سینمای آماتور کار کرده بودند به صورت حرفهای تولید شود. این همکاری ادامه داشت و نتیجهاش چند فیلم متفاوت با آقای جیرانی شد.
در طول همکاری با فریدون جیرانی متوجه شدم او سینما را به شدت میشناسد و بسیار موشکاف است، در عین حال باطن بسیار خوبی دارد و اساساً دشمن هیچ بشری نیست.
به گمان من فریدون از میان همه زمینههایی که کار میکند به عنوان یک مورخ جایگاه ویژهتری دارد، چون کسی است که میتواند با نگاه بسیار بسیط به همه مسائل از جمله سینما نگاه کند. امیدوارم جیرانی همچنان سالم، سرحال و قبراق باشد که اگر جیرانی فعال نباشد جای تعجب دارد.
سینماپرس: سعید بهنام در کارگاه «تاثیر شیوههای اجرایی معاصر در خلق یک اثر هنری فراگیر» گفت: تماشاگر سنتی تئاتر خود را جزیی از آیین تئاتر میبیند. در مشارکت آئینی، تماشاگر حالش خوب است.
به گزارش سینماپرس، سعید بهنام مدرس کارگاه «تاثیر شیوههای اجرایی معاصر در خلق یک اثر هنری فراگیر» با بیان این که بیش از این که تئاتر دستخوش تحول شده باشد، عناصر اجرایی تحول یافته اند، اظهار کرد: تعریف تئاتر در دوره های مختلف تغییر پیدا کرده و تعاریف هنر نیز در حال تغییر است.
وی ادامه داد: در علوم انسانی با محیط غیرایزوله طرف هستیم. هنر شبیه به مد است. تئاتر آیینی هم تا حدودی همین گونه است و به لحاظ زیبایی شناسی و اجرایی تغییر پیدا نمی کند. در تعزیه تماشاگر دنبال هنر نیست بلکه به دنبال مراسمی است که به اتفاقی دیگر وصل شود.
بهنام با اشاره به تحولات رخ داده در تاریخ تئاتر عنوان کرد: سال ۱۸۷۵ که سمبلیسم بروز کرد، نشانه شناسی به هنر وارد شد و مخاطب از یک بیننده و شنونده صرف تبدیل به مخاطب متفکر و پرسشگر شد. از دوره سمبلیسم نخستین کسانی که پایشان به تئاتر صحنهای باز شد، نقاشها بودند. به آنها اجازه داده شد که هنر خود را به صحنه وارد کنند. پیش از آن نور صحنه ای تنها صحنه را روشن میکرد، اما سایهها و نورپردازی هم دارای اهمیت شد.
وی افزود: اثر هنری فراگیر به اثری گفته می شود که از تمام متریال استفاده می کند تا مخاطب را به مخاطب منتقد و کشف کننده تبدیل می کند. در بحث اثر هنری فراگیر مولفه هایی وارد تئاتر شد و از دل این اتفاق، مفاهیمی مانند تئاتر تصویری بیرون آمد. نقاش ها نگاهشان به تئاتر، نگاه تصویری بود و اثر را به شکل تابلو میدیدند نه دیالوگ. آنها تصویر را خوب میشناختند و درام را در تصویر جست و جو میکردند.
بهنام با تاکید بر عنوان «تئاتر» خاطرنشان کرد: ترجمه نمایش برای کلمه تئاتر، ترجمه اشتباهی است. تئاتر، تئاتر است.
این مدرس ادامه داد: پرفورمنس نیز به معنای اجرا است. همچنین اصطلاح درست «پرفورمنس آرت» است. پرفورمنس آرت نیز چند مولفه دارد؛ مکان واقعی، زمان واقعی، مخاطب واقعی و جسم واقعی مولفههای پرفورمنس هستند. امروز در بازیهای کامپیوتری اینترکت وجود دارد و می خواهد حضور شما را دائما در بازی داشته باشد. اینترک در تئاتر می تواند فعال بودن و مداخله تماشاگر در روند اجرایی باشد.
بهنام با اشاره به این که پرفورمنس بعد از «هپنینگ» مولفههای مختلف تئاتر را تحت تاثیر قرار داد، عنوان کرد: وقتی از پرفورمنس استفاده میکنیم از تاثیر و حضور وافعی صحبت میکنیم. پرفورمر با مدیریت بحران طرف است چراکه نمیداند چه چیزی پیش میآید.
وی افزود: تماشاگر سنتی تئاتر خود را جزیی از آیین تئاتر میبیند. در مشارکت آیینی، تماشاگر حالش خوب است. بعدی تماشاگر کلاسیک است و برایش مهم است که چه اجرایی میبیند و تشویقش بازتابی از اجرا دارد. تاثیر تماشاگر در نقد تئاتری هم مهم است و در ادامه تماشاگر تئاتر در قالب عملی هنری و نه آئینی آن را میبیند. تماشاگر معاصر نیز با شکلی از اجرا مبتنی بر نشانه شناسی جلو میرود. کانتور یکی از کارگردانانی است که آثارش مبتنی بر نشانه شناسی است. کانتور به عنوان کارگردان روی صحنه حضور دارد و روی مرز دیوار فرضی بین تماشاگر و نمایش میایستد. کانتور از تماشاگر معاصر صحبت میکند و میگوید به واسطه مدیا از هنرهای مختلف اطلاعاتی دارد و منتقد و موثر است.
چهارمین همایش برگزیدگان جشنوارههای تئاتر استانها تا ۱۰ دی ماه در مجموعه تئاتر شهر و هتل باباطاهر در حال برگزاری است.
سی و هشتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به دبیری نادر برهانی مرند ۱۰ تا ۲۰ بهمن ماه امسال برگزار میشود.
سینماپرس: با گذشت حدود ۳۰ سال از جنگ در شبهجزیره بالکان و نسلکشی مسلمانان بوسنی، سینمای غرب همچنان از ارائه روایتی صادقانه و دقیق از مردم بوسنی پرهیز میکند.
به گزارش سینماپرس، درباره جنگ شبه جزیره بالکان و نسلکشی مردم بوسنی به دست صربها تا بهحال فیلمهای کمی ساخته شده است و در بین همین تعداد کم نیز فیلمی که چهرهای واقعی از زندگی، اعتقادات و چرایی ظلمهایی که بر این مردم روا شد را نشان دهد، بسیار کم است. در گزارش پیشرو به بررسی تعدادی از ساختههای غربی و شرقی، در مورد این جنگ میپردازیم.
گرباویتسا
گرباویتسا (راز اسما) یا (Grbavica: The Land of My Dreams) نام فیلمی است در ژانر درام، جنگی و اجتماعی، به کارگردانی و نویسندگی «یاسمیلا ژبانیچ» محصول سال ۲۰۰۶.
گرباویتسا نام منطقهای در حومه سارایوو، پایتخت بوسنی و هرزگوین است. داستان فیلم در جریان جنگهای داخلی بوسنی، بین صربها و مسلمانان در دهه نود میلادی میگذرد. «اسما» زنی مسلمان است که با دختر ۱۲ سالهاش «سارا» در این منطقه و در این برهه زمانی سخت زندگی میکند. او برای تأمین هزینههای زندگی، سخت کار میکند. در این بین دخترش با کلاس مدرسه خود قصد دارد به سفری برود، اما ۲۰۰ یورو هزینه سفر، پول زیادی برای اسماست. او برای تأمین این پول مجبور میشود در بار شبانه کار کند. در نهایت پول سفر تأمین میشود، اما مشکلی دیگر پیش میآید. اسما به دخترش گفته پدرش در جنگ بوسنی شهید شده است. بچههایی که پدرشان شهید هستند بدون پول به سفر میروند، اما نام سارا، دختر اسما در بین این شاگردان نیست. سارا در پی کشف رازی است که مادرش اِسما نمیداند چگونه بیانش کند…
فیلم گرباویتسا، داستان تکان دهندهای دارد. در این فیلم مخاطب قرار است با زنی روبهرو شود که یک قربانی جنگی است و حالا و پس از پایان جنگ هم مجبور است با تبعات وحشتناک بجا مانده از این جنگ، زندگی و روزگارش را بگذراند.
همین شروع باعث میشود مخاطب بخواهد پای روایت فیلم بنشیند و زندگی سخت این مادر و دختر بینوا را دنبال کند ولی در ادامه داستان بیشتر به سمت یک درام معمولی سوق پیدا میکند تا داستان زنی که جنگ حتی پس از سالها گریبانش را رها نکرده است. در گرباویتسا مخاطب مانند دیگر فیلمهای مربوط به جنگ بوسنی هیچ اثری از بوسنی واقعی و مردم مسلمان نمیبیند. تأکید کارگردان برای نشان دادن یک کشور تنها لائیک و نه مسلمان، مخاطب را به یاد سریالهای ترکی میاندازد که شاید از صد زن یکی روسری بهسر داشته باشد!
در فیلم گرباویتسا مخاطب تنها زمانی که زنان قربانی دور هم جمع میشوند و آن هم گویی به ناچار یک یا دو زن با حجاب را در حاشیه تصاویر گنجانده است و از دور نشان داده که بگوید همه اقشار زنان بوسنی مورد ستم قرار گرفتهاند. این رویکرد کارگردان با توجه به تصاویری که پیش از این غرب از جنگ و مردم بوسنی در ذهن مخاطبان ساخته بود، کاملاً همخوانی داشت و به بیان دیگر فیلم گرباویتسا قرار نیست چیز جدیدی به مخاطبش سوای ساختههای غربی قبل از خود عرضه کند.
دو شخصیت زن اصلی فیلم که اسما و دخترش سارا هستند در طول فیلم به عنوان قربانی به تصویر کشیده میشوند و مخاطب از ابتدای فیلم میبیند که سارا مدام ادعا میکند دختر یک شهید است ولی در انتها مشخص میشود او فرزند حرامزادهای است که حاصل تعرض سربازان صرب است… شاید استفاده از کلمه «شهید» تنها قسمت این فیلم است که به مخاطب یادآوری میکند با خانوادهای مثلاً مسلمان روبهرو است ولی این قضیه در انتهای داستان و با عوض شدن پدر شهید با متجاوز، رنگ میبازد و گویی همین یک کلمه هم از داستان جدا میشود. فیلم گرباویتسا با توجه به اینکه یک فیلم ساخته اروپای شرقی است، نتوانست فروش قابل توجهی داشته باشد ولی در زمان خودش با موفقیتهای بینالمللی زیادی روبهرو شد و منتقدان غربی از آن استقبال کردند. این فیلم موفق به گرفتن جایزه خرس طلایی جشنواره فیلم برلین شد.
در سرزمین خون و عسل
«در سرزمین خون و عسل» یا (In the Land of Blood and Honey) نام فیلمی است در ژانر جنگی، درام و رمانتیک به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی «آنجلینا جولی» محصول سال ۲۰۱۱ امریکا.
داستان فیلم درباره زنی به نام «آجلا» است. این زن مسلمان، هنرمند نقاشی است که در شهر «سارایوو» یا پایتخت بوسنی زندگی میکند. آجلا در یک غروب زیبا تصمیم میگیرد به کلوپ رقص برود تا آنجا کمی تفریح کند! او در این کلوپ بهصورت اتفاقی با مردی به نام «دانیل» آشنا میشود، اما جنگ آغاز میگردد و در طول جنگ داخلی بوسنی و هرزگوین، دانیل سرباز صرب دوباره آجلا را در اردوگاه به عنوان اسیر ملاقات و عشق این دو نفر تا زمان کشته شدن آجلا به دست دانیل ادامه پیدا میکند…
اینکه شروع فیلم «در سرزمین خون و عسل» بدون هیچ خلاقیتی مانند بیشتر فیلمهای درجه سه امریکایی از آشنایی دو عاشق در کلوپ، شروع میشود به کنار، کارگردان که نویسنده داستان هم است، طی داستان نشان میدهد پیش از ساختن این فیلم هیچ گونه تحقیقی در باره مردم بوسنی و نوع نگاه و عاداتشان نکرده است؛ به خاطر همین هم مخاطب در این داستان با شخصیتهایی توخالی روبهرو میشود که احساس واقعی بودن به او نمیدهند و دلایل کارهایشان مشخص نیست. شخصیت آجلا که مثلاً قرار است نمادی از زنی مسلمان و ستمدیده باشد که به او در اردوگاه تعرض میشود، هیچ شباهتی به چنین شخصیتی ندارد. آجلای فیلمِ در سرزمین خون و عسل، زنی است بدون هیچگونه هویت دینی و اگر دانیل نگوید که چرا تو مسلمان هستی از رفتار و طرز زندگی این زن مخاطب اصلاً متوجه این مطلب نمیشود!
شخصیت آجلا به عنوان یک اسیر به تصویر کشیده میشود که با رضایت تن به تعرض دانیل میدهد و هیچگونه اعتراضی در این میان صورت نمیگیرد و گویی صربهای عاشقپیشه نه از روی خباثت که از روی عشق و دوست داشتن زیادی، جنایات هولناکی درباره زنان بوسنی مرتکب شدند!
فیلم علاوه بر فیلمنامه ضعیف و شخصیتپردازیهای بیروح، هدف و مقصدی هم ندارد و در انتها داستان با یک پایان سرهمبندی و دم دستی تمام میشود و با مرگ آجلا و تسلیم شدن دانیل گویی کارگردان تمام سعیاش را کرده تا فیلم را محترمانه جمع کند ولی با توجه به روند بیمنطق داستان، فیلم مخاطب را در انتها دچار تردید میکند که آیا فیلم واقعاً تمام شده یا به اصطلاح قرار است اتفاق خاص دیگری هم بیفتد؟
«در سرزمین خون و عسل» نقدهای منفی منتقدان را به همراه داشت و از نظر فروش در گیشه هم یک فاجعه بزرگ بود، چراکه با بودجه ۱۳ میلیون دلاری و تبلیغات فراوان، تنها توانست ۳۰۰ هزار دلار در گیشه بفروشد. البته آنجلینا جولی در دو فیلم آخر خود که کارگردانی و تهیهکنندگی هر دو را خودش بر عهده داشت نیز با شکست بزرگی در گیشه روبهرو شد و در فیلمهای «کنار دریا» و «اول پدرم را کشتند» هم مانند «در سرزمین خون و عسل» نتوانست نظر مخاطبان را جلب کند و نشان داد در نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی نمیتواند موفقیت خاصی در سینمای هالیوود به دست آورد.
فصل کشتن
«فصل کشتن» یا (Killing Season) نام فیلمی است در ژانر اکشن، جنگی و هیجانی به کارگردانی «مارک استیون جانسون» محصول سال ۲۰۱۳ امریکا.
داستان فیلم در باره سرهنگ بنجامین فورد است. این سرهنگ که حالا بازنشسته شده، در گذشته در جنگ بوسنی شرکت داشته است. او برای فراموش کردن جنگها و جنایتهایی که در ارتش امریکا مرتکب شده است در کلبهای در کوهستان و به تنهایی زندگی میکند.
در این بین فردی به نام «امیل کواک» که از سربازان صرب بوده و دوستانش در این جنگ کشته شدهاند و خودش هم در اثر اصابت گلوله سرهنگ فورد مجروحیت سختی پیدا کرده، حالا پس از بهبودی، در پی انتقام و کشتن فردی است که او را به این روز انداخته است. او از طریق یک واسطه هویت سرهنگ فورد را شناسایی میکند و به محل سکونت او در امریکا میرود… سرانجام فورد و کواک پس از چند روز درگیری و آسیب رساندن به یکدیگر تصمیم میگیرند گذشته را فراموش کنند و صلح میکنند…
در فیلم «فصل کشتن» قرار است مخاطب نسخه پیر شده رمبو را ببیند و مثلاً تصویر قهرمان امریکایی سالمند ولی حیرت انگیز نشان داده شود. این فیلم به بیننده خود القا میکند دود از کنده بلند میشود و قهرمان قدیمی امریکایی با وجود کهولت سن هنوز هم در نهایت آمادگی جسمانی و شکست ناپذیری قرار دارد ولی کارگردان در نشان دادن تواناییهای این سرهنگ بازنشسته به قدری اغراق میکند که فیلم را رسماً از ژانر اکشن به سمت تخیلی میبرد!
اگر از قسمت بلاهای وحشتناکی که هر دو نفر سر یکدیگر میآورند و بعد از آن بلافاصله خوب میشوند و دوباره به دنبال یکدیگر میافتند، بگذریم؛ مسئله داستان اصلی فیلم به میان میآید که با توجه به اسناد تاریخی، یک دروغ شاخدار است، چراکه نیروهای امریکایی در بوسنی و صربستان هرگز برای کمک به مردم بیگناه مسلمان فرستاده نشدند و برعکس، این نیروها همیشه در جهت کمک به کشتار و جنایات صربها قدم برداشتهاند و با وجود این واقعیات، نشان دادن داستان سرباز امریکایی دلسوز در فیلم «فصل کشتن» که به سمت صربهای بیرحم تیراندازی میکند، واقعاً جالب توجه است!
فیلم علاوه بر بیسند و مدرک بودن داستان کلیاش درباره شخصیتپردازیها هم به شدت ضعیف عمل کرده است و مخاطب نمیتواند با هیچ کدام از دو شخصیت اصلی همذات پنداری کند.
شخصیت سرهنگ فورد که کلیشهای اغراقآمیز است از سرباز امریکایی که بیگناه محکوم به ظلم شده و در مقابل شخصیت امیل کواک قرار است به عنوان ظالمی که حالا خود را بهزور در جایگاه مظلومان قرار داده، به نظر برسد. جالب اینجاست هر دو شخصیت، در پایانی دم دستی به این نتیجه میرسند که، چون هر دو قاتل هستند، بهتر است با هم صلح کنند و بروند پی زندگیشان!
فیلم فصل کشتن با توجه به نقدهای منفی که داشت، نتوانست مورد توجه جشنوارهها قرار گیرد ولی با توجه به بودجه بسیار کم خود توانست حدود یک میلیون دلار در گیشه بفروشد که این فروش هم با وجود بازیگران محبوب و معروف فیلم، بسیار کم بود.
زندگی یک معجزه است
«زندگی یک معجزه است» یا (Life Is A Miracle) نام فیلمی است در ژانر کمدی، جنگی و درام، به کارگردانی «امیر کوستوریتسا» و محصول سال ۲۰۰۴.
داستان فیلم در سال ۱۹۹۲ در بوسنی میگذرد. «لوکا» مهندسی صرب است که همراه همسر و پسرش از «بلگراد» به دهکدهای دورافتاده در بوسنی آمده است. در همین حین زمزمههای آغاز جنگ شنیده میشود، اما لوکا خوشبین است و واهمهای از جنگ ندارد. با آغاز جنگ، زندگی لوکا نیز از این رو به آن رو میشود. همسرش «یاردانکا» که خواننده اپراست با یک نوازنده فرار میکند و پسرش «میلوش» به خط مقدم جبهه فرستاده میشود. لوکا خوشبینانه منتظر است همسر و پسرش به خانه برگردند، اما یاردانکا برنمیگردد و میلوش اسیر میشود. ارتش صرب لوکا را وامیدارد تا نگهبان زن جوان مسلمانی به نام «ساباها» شود که به اسارت گرفته شده است. چیزی نمیگذرد لوکا به زن جوان دل میبندد، اما تقدیر این است که اسیر مسلمان با یک اسیر صرب معاوضه شود. اسیر صربی که در عوض زن مسلمان آزاد میشود میلوش، پسر لوکاست…
داستان فیلم «زندگی یک معجزه است» در واقع از حمله خرسی بزرگ به خانه لوکا و بیخیالی این مرد از شنیدن این خبر شروع و از همان ابتدا مخاطب متوجه میشود قرار است با فیلمی کمدی و نمادین روبهرو شود.
در زندگی یک معجزه است تصویر بوسنی قبل از شروع جنگ طوری به مخاطب عرضه میشود که گویی هیچ درگیری و نشانهای از اختلاف بین مسلمانان و صربها وجود ندارد و این مرد صرب اصلاً متوجه خطری که در شرف وقوع است نیست و به همین دلیل هم کنایه حمله و ورود خرس وحشی به خانهاش در کنار ورود غیر منتظره دختر مسلمان به همین خانه، بسیار معنادار است. اینکه کارگردان صربستانی فیلم محل زندگی مردِ صربِ داستانش را در قلب بوسنی به عنوان کشوری مسلمان که تازه اعلام استقلال کرده است انتخاب میکند و زن مسلمان را به عنوان زنی بیصاحب که خود را در ابتدای داستان به زندگی مرد صرب تحمیل میکند، قابل تأمل است.
در فیلم زندگی یک معجزه است هم مانند دیگر فیلمهای مربوط به جنگ بوسنی هیچ تصویری از مسلمانان و سبک زندگیشان وجود ندارد و تنها شخصیت به اصطلاح مسلمان فیلم، ساباها هم دختری است بدون هیچ گونه هویت مذهبی. او نه در ظاهر و نه در رفتار، شباهتی به یک زن مسلمان ندارد و تنها نام مسلمان را به خاطر فیلمنامه یدک میکشد. در نهایت فیلم «زندگی یک معجزه است» با یک پایانبندی دم دستی و در حالی که زن مثلاً مسلمان و مرد صرب بر خلاف تمام مخالفتها و جنگها سوار بر الاغ نمادین فیلم هستند و بهراه خودشان میروند، به پایان میرسد. گویی هیچ جنگی در این بین اتفاق نیفتاده است و زندگی باید بدون هیچ وقفهای بین ظالم و مظلوم ادامه پیدا کند. فیلم زندگی یک معجزه است بر خلاف فیلمهای قبلی کارگردانش به نامهای «وقتی بابا رفته بود مأموریت»، «زیرزمین» و «رویای آریزونا» نتوانست نظر مثبت منتقدان را به دست آورد و از نظر جوایز بینالمللی هم دست خالی ماند. این فیلم با بودجه ۸ میلیون دلاریاش سر جمع توانست ۵/۱ میلیون دلار بفروشد و برای «امیر مایا کوستوریتسا» و همسرش که تهیهکننده فیلم هم بودند، یک شکست مالی بزرگ بود.
«خاکستر سبز» اولین فیلم درباره نسلکشی مسلمانان بوسنی
فیلم «خاکستر سبز» نام فیلمی است در ژانر جنگی، درام و هیجانی به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا محصول سال ۱۳۷۲.
داستان فیلم از جایی شروع میشود که «هادی» به منظور انجام تحقیقات خود جهت فیلمسازی، روانه کرواسی میشود. «عزیز» دوست هادی در جریان مسافرت او به کرواسی با در اختیار قرار دادن یک نوار کاست، یک قطعه عکس و یک نیمه پلاک از وی برای یافتن دختری بهنام «فاطمه» کمک میگیرد. هادی بهوسیله آشنایی با زنی بهنام «حنیفه» که آشنا به زبان فارسی است به جستوجوی فاطمه میپردازند. در این میان هادی پی به رابطه قبلی عزیز و فاطمه برده و متوجه میشود آنها قصد ازدواج داشتهاند… در همین حین پلیس کرواسی هادی را بهعلت نداشتن ویزای آن کشور از کرواسی بیرون میکند.
فیلمنامه فیلم خاکستر سبز در سال ۷۲ و یک سال پس از ساخت مستند معروف «خنجر و شقایق» که توسط نادر طالبزاده و شهید آوینی در مورد جنگ بوسنی ساخته شد، نوشته و بلافاصله تبدیل به فیلم شد. خاکستر سبز به عنوان اولین فیلم در باره جنگ بوسنی در دنیا شناخته میشود و ساختش از این جهت حائز اهمیت است که در زمان تولیدش (دقیقاً در سال دوم جنگ بوسنی) رسانههای دنیا همزمان سعی در کمرنگ کردن و از نظر دور کردن جنایات صربها علیه مردم مظلوم بوسنی داشتند؛ به خاطر همین هم میشود گفت که فیلم خاکستر سبز، دقیقاً در زمانی که همه نگاهها از بوسنی دور نگه داشته میشد، ساخته شد و اولین قدم در راه نمایش این ظلم، در قالب فیلم بود.
در فیلم خاکستر سبز، مخاطب با چهرهای سوای از چیزهایی که بعدها در فیلمهای غربی از بوسنی ساخته شد، روبهرو میشود. حاتمیکیا در خاکستر سبز بهخوبی بدنه مسلمان بوسنی را به تصویر کشیده است و نشان داده که جنگ چه سخت، این مردم را درگیر خود کرده است. کارگردان در خاکستر سبز، در اولین برخورد پیرزن مسلمان بوسنیایی و شخصیت ایرانی داستانش، نشان میدهد که نام ایران در بوسنی، با نام امام خمینی (ره) شناخته میشود و تأثیر انقلاب ایران بر تفکر مردم این منطقه از اروپا را بهخوبی نشان میدهد. حاتمیکیا در این فیلم به صورت کلی به حضور نیروهای بشردوستانه هلال احمر ایران و مستشاران سیاسی ایرانی در بوسنی که در واقعیت وظیفه آموزشهای نظامی، چون خنثی کردن مین، نقشه خوانی و… را به نیروهای بوسنی بر عهده داشتند، اشاره میکند. فیلم خاکستر سبز ایراداتی هم دارد، برای مثال فیلم میتوانست بیشتر روی مخاطب خود تأثیرگذار باشد اگر نویسنده روی داستان پردازیاش بیشتر کار میکرد و به جای شتابزدگی در روند داستان و کش دار کردن داستان عاشقانهاش، روی شخصیتپردازیها و هدف اصلی که نشان دادن جنگ و تأثیراتش بر مردم بوسنی بود، تکیه میکرد.
البته فیلم با توجه به زمان فشرده فیلمبرداری و بودجه اندک خود و همچنین کارگردانی حاتمیکیا که در آن زمان تجربه کنونی را نداشت، قابل قبول از آب در آمده است و راهی را برای مستندسازان در آینده باز کرد؛ راهی که طی چند سال اخیر به ساخت مستندهای تخصصی مانند «مارش میرا»، «داماد بوسنی»، «سالهای گلوله و زنبق» و… در مورد جنگ بوسنی ختم شد. فیلم خاکستر سبز در زمان خود توانست فشار و اضطراب جنگ را در زندگی مردم بوسنی برای مخاطب خود به تصویر بکشد و صحنههای مربوط به درگیری و منفجر شدن خمپارهها، خیلی خوب حس زمان جنگ را به مخاطب انتقال میدهد و شاید اگر حمایت بیشتری از این فیلم میشد، میتوانست به اثری ماندگار در ذهن مخاطبان تبدیل شود.
*روزنامه جوان