سینماپرس: سایت اینترنتی فروش کتاب و محصولات فرهنگی هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از روز ۱۲ مهر ۱۳۹۹ و همزمان با هفته ملی کودک بهصورت رسمی راهاندازی شد.
به گزارش سینماپرس، رضا برنگی مدیر نظارت بر چاپ و توزیع محصولات کانون با اعلام این خبر افزود: در این سایت به نشانی Shop.kpf.ir در حال حاضر بیش از ۲هزار عنوان کتاب کودک و نوجوان بهصورت اینترنتی عرضه شده است.
او همچنین از ارایه ۲۵ درصد تخفیف در فروش کتابهای کانون در این سایت طی هفته ملی کودک، روزهای ۱۲ تا ۱۷ مهر ۱۳۹۹ نیز خبر داد.
برنگی یادآور شد: علاقهمندان میتوانند تمامی محصولات موجود کانون را به هر تعداد مورد نیاز از طریق این سایت و با استفاده از پایانه پرداخت اینترنتی آن خریداری کنند.
بهگفتهی مدیر نظارت بر چاپ و توزیع محصولات کانون، کاربران این سایت ابتدا باید در این سامانه ثبتنام و مشخصات و نشانی خود را درج و پس از آن اقدام به خریداری کتاب کنند.
او توضیح داد اعطای تخفیف گروهی به اعضای مراکز کانون و باشگاه مشتریان محصولات کانون در مراحل بعدی پیشبینی شده است.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از سال ۱۳۴۵ با انتشار کتاب «مهمانهای ناخوانده» کار نشر کتاب را آغاز کرد و اکنون پس از ۴۴ سال با انتشار هزاران عنوان کتاب بهعنوان یکی از بزرگترین و شاخصترین ناشران کتاب کودک و نوجوان در ایران شناخته میشود.
آوازه کتابهای کانون از مرزهای ایران نیز گذشته است و در همه این سالها بسیاری از رویدادها و جشنوارهها و نمایشگاههای بینالمللی کتاب در سراسر جهان جوایز متعددی را به کتابهای کانون و نویسندگان و تصویرگران آن اعطا کردهاند.
در همین حال در سالهای اخیر با ایجاد و گسترش فروشگاههای اینترنتی در ایران، عرضه کتابهای کانون در اینترنت نیز از جمله مطالبههای علاقهمندان به خرید محصولات کانون بود که این خواسته با راهاندازی «کانون فروش» تحقق پیدا کرد.
فروشگاه اینترنتی کانون از روز ۱۲ مهر ۱۳۹۹ به صورت رسمی کار خود را در نشانی Shop.kpf.ir آغاز کرد.
یک کارشناس صنایعدستی بر این باور است که به طور کلی هشدارهای مکرر درباره داشتن بخش پشتیبانی در حوزه صنایع دستی، نشنیده گرفته میشود و نداشتن یک بانک جامعه اطلاعاتی از هنرمندان و نبود صندوق حمایتی مالی از مهمترین مشکلات این حوزه است. تا زمانی که این مشکلات برطرف نشود هم وضع صنایعدستی همین آش است و همین کاسه!
سینماپرس: علیرضا تابش اعتقاد دارد: سینمای کودک و نوجوان ایران همچنان در عرصه بینالمللی مخاطب خود را دارد و ما هنوز هم، حرفهایمان را با دنیا از طریق سینمای کودک و نوجوان میزنیم. موفقیت فیلم «خورشید» و بازیگران نوجوانش در رویدادی چون جشنواره ونیز ۲۰۲۰ از همین جنس است.
به گزارش سینماپرس، حدود دو هفته دیگر سیوسومین جشنواره بینالمللی کودک و نوجوان اصفهان برگزار میشود. در سالی که تمامی فعالیتهای کشور تحت تاثیر شیوع ویروس کرونا تغییر ماهیت و رفتار دادند، برگزاری جشنوارههای سینمایی در این دوره فضای جدید و متفاوتی را تجربه میکند. استفاده از ظرفیتهای نمایش آنلاین برای برگزاری جشنوارههای سینمایی موجب شده جشنواره امسال کودک و نوجوان اصفهان به صورت آنلاین برگزار شود. با علیرضا تابش، دبیر سیوسومین جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان، درباره چگونگی برگزاری این جشنواره و مشکلاتی که کرونا در روند اجرایی کارهای جشنواره ایجاد کرده است، گفتگو کردیم که در ادامه میخوانید:
برگزاری جشنواره فیلم کودک به شیوه آنلاین چقدر از اهداف شما را تحقق میبخشد؟ آیا صرف برگزاری جشنواره اولویت بود یا سیاستگذاریهایی که انجام دادید قابل دسترسی است؟
در شرایطی که جشنوارههای مختلفی در دنیا (به ویژه جشنوارههای تخصصی فیلم کودک و نوجوان) با رعایت پروتکلهای بهداشتی برگزار شدهاند، تعطیلی یک رویداد معتبر و قدیمی مثل جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان، منطقی نیست. برپایی این دوره جشنواره به شکل جدید، تصمیمی توأم با ریسک است ضمن آن که باید به این نکته توجه کرد که شرایط کرونایی سبب شده تا فاصله ما با تعاریف جدید زیستبوم سینما در دنیا کاهش یابد، چراکه بسیاری از ارتباطات در این دوره، در فضای مجازی تعریف شده است. همانطور که در سینمای ایران این فرصت به وجود آمد تا به عنوان مثال «اکران آنلاین» فیلم سینمایی تعریف شود و آزمون و خطا درباره آن صورت بگیرد. شاید اگر این شرایط پدید نمیآمد، هیچگاه ضرورت آزمودن این فضا هم احساس نمیشد. برپایی جشنواره به شکل آنلاین هم گرچه در همه دنیا، تازگی دارد و پارادایم ذهنی همه ما را تغییر داده اما آزمودن آن، لازمه ورود به دنیای جدیدی است که در آن، میتوان با مخاطبانی انبوه ارتباط برقرار کرد. یکی از تفاوتهای بارز این دوره جشنواره با ادوار گذشته، برپایی آنلاین است که در اجرای کارگاههای آموزشی هم این تفاوت مشاهده میشود. در واقع شرایط جدید این رویداد، فرصت خوبی ایجاد کرده تا ما با برپایی مجازی کارگاهها در دو بخش بینالملل و ملی، بتوانیم از اساتید متنوع و باسابقهتری استفاده کنیم و در ضمن به فراگیری بیشتر کارگاهها فکر کنیم و جشنواره این امکان را داشته باشد تا با مخاطبان گستردهتری در تعامل باشد.
برپایی جشنواره به شکل آنلاین گرچه در همه دنیا، تازگی دارد و پارادایم ذهنی همه ما را تغییر داده اما آزمودن آن، لازمه ورود به دنیای جدیدی است که در آن، میتوان با مخاطبانی انبوه ارتباط برقرار کرد
امسال سعی شده تا باتوجه به شرایط کرونایی و انتقال فضای آموزشی در دانشگاهها، مراکز آموزشی و فستیوالهای مختلف به «بستر فضای مجازی»، نگاهی ویژه به بخش کارگاههای آموزشی جشنواره داشته باشیم. درنهایت باید گفت برپایی جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان برای ما هم جزو اولویتهای تعریف شده جهت ارتقای کیفی سینمای کودک و نوجوان در کشور است و هم از منظر ارزیابی آثار جدید و حتی داوری فراگیر کودکان و نوجوانان و همچنین دیده شدن آثار سینمای کودک و نوجوان در گسترهای فراگیر، یک ضرورت است.
بسیاری معتقدند در روزهای شیوع کرونا که بسیاری از سینماگران به واسطه تعطیلی پروژههای سینمایی و پرسنل سینماها به واسطه تعدیل نیرو بیکار شدند و مشکل معیشتی دارند، اگر دولت تصمیم میگرفت به جای برگزاری جشنوارهها، بودجه آن را خرج موضوعات معیشتی هنرمندان کند نتیجه همدلانهتری دریافت میکرد. آیا اساسا چنین ساز و کاری برای خرج کردن بودجه جشنواره هست؟ جشنواره فیلم کودک در راستای مسئولیت اجتماعی خود چه کارهایی در این زمینه انجام میدهد؟
این بحث، از جنس نظرات و کامنتهایی است که هر روز در فضای مجازی در رویارویی با موارد مختلف، صورت میگیرد و ریشه در مطالبات عدالتخواهانه دارد. من هم معتقدم که باید فکری به حال نیروی انسانی آسیبدیده از کرونا صورت گیرد اما طرح این موضوع که «دولت به جای برگزاری جشنوارهها، بودجه آن را خرج مشکلات معیشتی» کند، از اساس یک مغلطه است، چراکه اصولا بودجه برپایی یک جشنواره از محل اعتبارات مربوط به جشنوارهها تأمین میشود و اگر جشنوارهای برپا نشد، بر اساس قانون، بودجه به همان محل برمیگردد. ضمن آن که یکی از وظایف تعریف شده ما در بنیاد سینمایی فارابی، حمایت از آسیبدیدگان شیوع کرونا در اکران سه ماهه نخست امسال بوده که پرداختیهای مصوب بر اساس شیوهنامه اعلام شده صورت گرفت یا در حال انجام است. عرض من این است که ما بر اساس وظیفه قانونی و تعریفشده خود، در آن زمینه هم فعالیت کرده و خواهیم کرد و قرار نیست بودجه تولید فیلم را به حل مشکلات معیشتی یا بودجه برپایی جشنواره را به تولید فیلم اختصاص دهیم. حجم فعالیت بنیاد سینمایی فارابی در عرصه تولید فیلم، عقد قرارداد با فیلمنامهنویسان، طرح حمایتی از فیلمنامه و سینمای اقتباسی، فعالیتهای بخش بینالملل و تعامل بنیاد با سینماگران مشخص است و خوشبختانه در شفافسازیها به طور مبسوط ارائه شده است، آنچه برای من جای سئوال دارد این است که چرا گروهی از کامنتنویسان فقط از بنیاد سینمایی فارابی (که شرح عملکرد آن مشخص و ارائه شده) انتظار دارند فلان بودجه را به معیشت و طبقه محروم و… اختصاص دهد و از ارگانها و نهادهای مختلف فرهنگی دیگر (که شرح عملکرد شفاف و ارائهشدهای هم ندارند) مطالبهای رسانهای نمیشود یا احساس مسئولیت و تعهدی در ارتباط با آنها، به شکلی که از سوی همین اقلیت رسانهای در تقابل با فارابی و جشنواره فیلم کودک یا سایر جشنوارههای سینمایی میبینیم، غلیان پیدا نمیکند!؟
طرح این موضوع که «دولت به جای برگزاری جشنوارهها، بودجه آن را خرج مشکلات معیشتی» کند، از اساس یک مغلطه است، چراکه اصولا بودجه برپایی یک جشنواره از محل اعتبارات مربوط به جشنوارهها تأمین میشود و اگر جشنوارهای برپا نشد، بر اساس قانون، بودجه به همان محل برمیگردد
سینمای کودک در سالهای گذشته سهم بهتری از اکران را از آن خود کرد و تولیدات این حوزه پیشرفت محسوسی نسبت به گذشته داشته است. چه میزان از این پیشرفت خروجی جشنواره فیلم کودک است؟
یکی از چشماندازهای ما در شورای تخصصی سینمای کودک و نوجوان، دستیابی به تنوع در ایدهها و افزایش سطح کیفی فیلمهای متعلق به این سینما و رونق اکران بود. طی چند سال گذشته نسل جدیدی از کارگردانان و تهیهکنندگان سینما در این ژانر تولیدات متنوع و خوبی داشتند، در سال ۱۳۹۸ سالنهای سینما شاهد اکران ۹ فیلم سینمای کودک و نوجوان بودند و برنامهریزی اکران در نسبت با سال قبل روندی مطلوبتر داشت. خوشحالیم که طی سالهای ۹۷ و ۹۸، به دستاوردهای مثبتی در این زمینه رسیدیم. من پیشتر هم به این نکته اشاره کرده بودم که سینمای کودک و نوجوان در سپهر سینمای کشورمان مثل یک نقشه گنج ارزشمند است و باید آن را کشف کرد و به آن بها داد. سینمای کودک، متعلق به خانوادههای ایرانی و فردای جامعه است و هر اقدامی که به رونق آن و برقراری ارتباط مخاطبانش شود، قابل دفاع است. جشنواره، و اتفاقاتی که پیرامون آثار سینمای کودک و نوجوان در خلال برگزاری آن میافتد، در تعیین موقعیت و ایجاد فضا برای اکران عمومی آثار تعیینکننده است. فیلمی که توسط داوران، کارشناسان و مخاطبان مورد تأیید قرار میگیرد، فیلمی است که در اکران سینماها هم میتواند امکان جذب مخاطب را داشته باشد و این از کارکردهای حداقلی و البته مهم برپایی جشنواره است.
در گذشته جشنواره فیلم کودک تولیداتی را حمایت میکرد که نگاه جشنوارهای داشت و هیچ گونه خلاقیتی در شکل و فرم و فضای فانتزی کودکانه را ارج نمیگذاشت. چقدر باور دارید که سینمای کودک باید در زمینه مخاطبشناسی خود بازنگری کند؟
سینمای کودک و نوجوان ایران صاحب آثار معتبری است که در دنیا، در جشنوارهها و اکران درخشیدهاند و مخاطب جهانی داشتهاند. چشمانداز سینمای کودک و نوجوان باید سخن گفتن با دنیا باشد، چراکه این سینما، سینمای عاری از خشونت و جاذبههای رایج دیگر گونههای سینماست. سینمای کودک و نوجوان ایران همچنان در عرصه بین المللی مخاطب خود را دارد و ما هنوز هم، حرفهایمان را با دنیا از طریق سینمای کودک و نوجوان میزنیم و موفقیت فیلم «خورشید» آقای مجید مجیدی و بازیگران نوجوانش در رویدادی چون جشنواره ونیز ۲۰۲۰ از همین جنس است. نمیشود مرزبندی کرد که در گذشته چنان بوده و حالا ما زمینه ساخت فیلمهای انسانی و شریف را با یک برچسب «فیلم جشنوارهای» از بین ببریم تا با سینمای مخاطبپسند هَماوردی کنیم. باید توجه داشت که سینمای کودک و نوجوان ما به ویژه در عرصه انیمیشن این قدرت را دارد تا محصولاتی تولید کند که آن محصولات با استانداردهای روز، حرف جهانی بزنند و بتوانند وارد بازارها و مجامع جهانی شوند. اثری که با دنیا ارتباط برقرار کند قطعا میتواند کودکان و نوجوانان ایرانی را هم جذب کند. خوشبختانه آثار انیمیشن طی چند سال گذشته در سینماهای کشور اکران و مورد استقبال کودکان و خانوادهها قرار گرفت. در این راه، البته شناخت سلیقه، ذائقه، خواسته و نگاه کودک و نوجوان امروز از سوی فیلمسازان، عاملی است که برقراری این ارتباط را، قدرتمند میکند.
جشنواره فیلم کودک چه میزان از تولیدات و برگزیدههای خود در دوران اکران حمایت میکند؟ آیا چرخه درستی میان سیاستگذاریها و تولید و اکران وجود دارد؟
جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان، محل ارائه و کارشناسی همه تولیدات سینمای کودک و نوجوان است. در واقع اطلاق عنوان «تولیدات جشنوارهای» درست نیست. در بنیاد سینمایی فارابی، شورای تخصصی سینمای کودک، با بهرهگیری از کارشناسان مجرب، طی چند سال گذشته در حال رصد راهکارهای جدی برای ارتقا و روزآمدی سینمای کودک و نوجوان است و رونق بحث اکران که به آن اشاره شد، دستاوردِ تلاشهایی است که این شورا در تعامل با همه تشکلهای مرتبط با سینمای کودک و شورای صنفی نمایش انجام داده است. طی دو سال گذشته و روزجهانی کودک، بنیاد سینمایی فارابی با همکاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هفته فیلم کودک را برپا کرد و در مراسمی از تلاشگران بخش خصوصی که در ارتقای سینمای کودک و نوجوان نقش داشتند، قدردانی کرد. نفس این کار، به وظیفه حمایتی ما از این سینما برمیگردد اما جشنواره، وظیفه حمایتی از اکران آثار را نداشته و ندارد. مطالعه تحقیقی در تاریخ سینمای ایران بعد از پیروزی انقلاب نشان میدهد که امور مربوط به نمایش فیلمهای کودک و نوجوان در سالنهای سینما، برخلاف دهه شصت که بر اساس مقتضیات آن سالها تعریف میشد، بعد از واگذاری امور به بخش خصوصی (صنوف و تشکلهای سینمایی)، امروزه در دست پخشکنندگان و سینماداران است و بنیاد سینمایی فارابی به عنوان نهاد حمایتی، تنها میتواند نقش تسهیلگر را ایفا کند.
ظهور «المپیاد فیلمسازی نوجوانان» و اضافه شدن این بخش به جشنواره، در دوره شما اتفاق افتاد و امسال شاهد چهارمین دوره آن هستیم. ابتکاری که به نظر میرسد، مسیری تازه را در استفاده از ظرفیت مغفول فیلمسازی در نسل نو، گشوده است. ارزیابی شما از این رویداد نو، چیست و چه چشماندازی از تداوم آن دارید؟
نسل نوجوان یک نسل تعیینکننده است که معتقدیم نباید مورد غفلت برنامهریزان فرهنگی و هنرمندان قرار بگیرد. المپیادها بستری برای ایجاد فرصت برای کشف و شکوفایی استعدادها هستند و هدف ما از ایجاد و برپایی المپیاد فیلمسازی نوجوانان ایران، دستیابی به همین موقعیت متعالی در سینمای کشور است. پیدایش المپیاد فیلمسازی، نتیجه همفکری و بررسیهای مداوم ما درباره سینمای نوجوان بود و توجهی که معتقد بودیم باید بیش از اینها به نوجوانان (چه به عنوان مخاطب، چه به عنوان شخصیت محوری در فیلمها و چه به عنوان سینماگر) صورت گیرد. امسال چهارمین دوره المپیاد فیلمسازی نوجوانان را برگزار میکنیم و معتقدیم این رویداد باید برای دستیابی به فردای بهتر این نسل، تداوم یابد. ما از سومین دوره المپیاد، شاهد یک اقدام نو و روزآمد در این المپیاد بودیم و آن، حضور منتورها (مربیان) در این رویداد بود. مربیانی که تجارب خودشان ازسینما و فیلمسازی را به نوجوانان علاقهمند به سینما انتقال دادند و امسال هم این روند البته به شکل برخط ادامه خواهد داشت تا همچنان شاهد تداوم این رویکرد نوآورانه باشیم. البته برگزاری آنلاین المپیاد، این فرصت را فراهم کرد که امسال نوجوانان ایرانی مقیم خارج نیز ایده و فیلم خود را برای المپیاد بفرستند، امسال در دوره چهارم المپیاد این گروه از نوجوانان هم میتوانند در این رویداد شرکت کنند که برای همه ما اقدامی قابل توجه است.
چه راهکارهایی برای ماندگاری جشنواره در اصفهان در نظر گرفتید و فکر میکنید بعد از چهار دهه برگزاری این جشنواره میتوان ثبات را در شکل و اجرای آن متصور بود؟
اصفهان به عنوان شهر دوستدار کودک، میزبان اصلی جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوان است که فعالیتهای ارزشمندی را برای گردهمایی فیلمسازان در عرصه ملی و بینالمللی انجام داده است. نهادینه شدن دبیرخانه دائمی جشنواره در اصفهان و همه تلاش دستاندرکاران جشنواره بر ایجاد نظم و آرامش و همافزایی در برپایی این رویداد فرهنگی بوده است. چنانچه در دوره سی و دوم، جشنواره به بهترین شکل با کمترین حاشیه، برگزار شد و اگر شرایط کرونایی و دشواری سفر مهمانان خارجی و داخلی به اصفهان نبود، شاید این دوره شاهد اوج دیگری در برپایی جشنواره در شهر اصفهان بودیم. نگاه ما، تداوم برپایی جشنواره در این شهر تاریخی است و دنیا، جشنواره را با نام اصفهان میشناسد، ضمن آن که دبیرخانه دائمی جشنواره در این شهر مستقر است که خود مؤید تلاشهای صورت گرفته برای ثبات در شکل و اجرای آن است. امسال هم فراخوانی به همه فعالان سینمای کودک و نوجوان داده شد تا یادگارها و افتخارات خود از جشنواره کودک و نوجوان را برای دبیرخانه جشنواره در اصفهان بفرستند تا موزه و مرکز اسناد جشنواره در اصفهان شکل بگیرد و راهاندازی شود. این اقدام جشنواره در حالی که در تدارک برگزاری سی و سومین دوره از جشنواره در شرایط کرونایی است، نشانگر این است که این رویداد تخصصی سینمایی در دوران بلوغ قرار گرفته و برای حفظ ریشههای هویتی خود و ثبت خاطرات و افتخارات و تاریخ این جشنواره، موزهای متفاوت و با درون مایه سینمایی راهاندازی خواهد کرد، این موزه و مرکز فرهنگی به ثبات و پایداری جشنواره در اصفهان کمک شایان توجهی میکند و در آینده یکی از جاذبههای هنری برای گردشگران خواهد بود. موزهای که راوی چند دهه سینمای کودک و نوجوان و معرف هنرمندان شاخص این ژانر خواهد بود. امیدوارم مسئولین شهری اصفهان برای تأمین محل مناسب این موزه زودتر به جمعبندی برسند. فعالان سینمای کودک نیز با فکر و ایده خود و اسناد و خاطراتی که دارند در تأمین محتوای این مرکز فرهنگی، دبیرخانه جشنواره را همراهی کنند.
نمایشگاه «نقش راستان» با نمایش آثاری از حسن روحالامین روز دوشنبه (۱۴ مهرماه) در نگارخانه خیال افتتاح میشود.
سینماپرس: شب گذشته هفتاد و هفتمین قسمت از برنامه سینمایی هفت روی آنتن شبکه سوم سیما رفت.
شب گذشته هفتاد و هفتمین قسمت از برنامه سینمایی هفت با حضور امیرسیدزاده، محمدهادی میرشمسی، کارشناسان رسانه، ساسان سالور، اصغر نعیمی (کارگردان و تهیه کننده فیلم سینمایی هایلایت)، بهرام عظیمی، امیر مهران (کارشناس و کارگردان مستند نهنگ سفید) روی آنتن شبکه سوم سیما رفت و میز نقد برنامه با حضور منتقدان به نقد و بررسی فیلم سینمایی متاسفیم جا ماندی پرداخت.
در اولین میزگرد این هفته برنامه که با حضور امیر سیدزاده (تهیه کننده) و محمدهادی میر شمسی (استاد دانسگاه و حقوق دان) برگزار شد درباره قانون کپی رایت و قاچاق آثار مواردی مطرح شد.
محمدهادی میرشمسی دراین باره گفت: بحث کپی رایت شاخهای از حقوق مالکیت فکری است که شروع آن از سده ۱۸ میلادی است. تعداد ۱۸۸ کشور به این کنوانسیون ملحق شده اند. مثلا از کشورهای همسایه ایران، تاجیکستان به این سازمان جهانی ملحق شده، ولی ایران هنوز ملحق نشده است. در سطح ملی قانون حمایت از حقوق مولفان وجود دارد که در سال ۱۳۴۸ مصوب شد، ولی هنوز به روز نشده است. بعد از سال ۱۳۴۸ در سال ۱۳۵۲، ۱۱ ماده به آن اضافه شده است. از لحاظ کارشناسی امید داشتیم که در مجلس قبلی به تصویب برسد و الان در کمیسیونهای مختلف در حال بررسی است، ولی امید زیادی ندارم. مباحث کپی رایت شاخههای مختلفی را در بر میگیرد. اینکه بخواهیم به یک اتفاق نظری برسیم سخت است.
یک اهتمام جدی برای این موضوع وجود ندارد. اگر ما فرایند الحاق ایران را به مقررات کپی رایت در نظر بگیریم در اواخر دولت احمدی نزاد یک لایحهای در دست بررسی بود برای پیوستن به کنوانسیون برن و رم در واقع این دو مکمل هم هستند. اما بعد از آن دوباره به فراموشی سپرده شد. بحث حمایت از هنر در الویت دولتمردان ما نیست، چون اگر در الویت بود بررسی میشد. عرض من این است که ارزیابی کردیم که الحاق به اینها به نفع ما هست یا نیست؟
امیر سیدزاده در ادامه افزود: متاسفانه متولیان فرهنگی ما دغدغه فرهنگی ندارند دیگر به فکر برخی اتفاقات نیستند. متاسفانه با گذشت چهل سال در جامعه هنری ما زیر ساختهای فرهنگی جامعه وجود ندارد و هنرمندان به عنوان مظلومترین قشر متضرر میشوند. ما قانون قاطعی در این زمینه نداریم. حدود ۱۲ کشور به این قانون نپیوستن که ایران جز آن است. منافع نپیوستن به این قانون از پیوستن آن برای افراد بیشتر است. در بخش خصوصی با قاچاق آثار و در بخش دولتی هم برخی دستهای پشت پرده به قاچاق آثار هنری کمک میکنند و، چون قانون درستی برای این اتفاق وجود ندارد دچار فراموشی میشویم. فیلم خود من قبل از اکران سر از شبکههای ماهوارهای در آورد.
نقص اصلی قانون این است که هنرمندان هیچ وقت به عنوان یک صنف صنعتی دیده نشده است. نهایت قاچاق آثار یک جریمه نقدی مختصر است و برخورد شدید و قاطع نیست که نفر بعدی این کار را نکند.
هایلایت برای اکران آنلاین نبود
میزگرد دوم برنامه هفت میزبان تهیه کننده و کارگردان فیلم سینمایی هایلایت بود. ساسان سالور درباره مشکلات اکران هایلایت گفت: ما از سال ۹۷ تلاشمان برای اکران فیلم بود، ولی نشد. ما از یک سال قبل برنامه ریزی برای اکران عمومی داشتیم. در خصوص اینکه که ضربه به فیلم زده شد باید گفت بله، چون مدیوم فیلم برای سینماست. ما زیرساختهای یک موضوعی را فراهم نکردیم و برای اکران آنلاین آماده نبودم.
اصغر نعیمی ادامه داد: به هر حال وقتی یک فیلمی دغدغههای شخصی من نزدیکتر هم هست میسازم و اکران نمیشد حس میکنم یک فرزند ویژه است که درخانه حبس شده و یک دلگیری برای تو وجود دارد. نمایش آنلاین مقداری از آن دغدغهها را کم میکند، ولی کافی نیستو. هایلایت از آن دسته فیلمهایی بود که برای پرده سینما ساخته شده بود. اینکه این فیلم بدون اینکه رنگ پرده را ببیند انلاین اکران شد مقداری ناراحتی دارد، ولی تقدیر این دوران اینگونه است. اگر کارگردان بداند فیلم برای اکران انلاین است خوب در متن و جلوههای بصری فیلم هم اثر گذار است.
در میز انیمیشن این هفته امیر مهران انیمیشن ساز با بهرام عظیمی به گفتگو پرداختند. بهرام عظیمی درمورد نهنگ سفید گفت:. من معتقدم کارهای ما خیلی خوب است، اما نهادی که کار را تولید میکنند آن را خوب در جشنوارههای جهانی پخش نمیکنند.ای کاش این مشکل بر طرف شود. کاش کی شد در قبل از هر فیلم سینمایی در سینما یک فیلم انیمیشن پخش شود تا مردم بیشتر این انیمیشنها را ببینند و با آن مانوس باشند. این انیمیشن ده دقیقهای است و دفاع مقدسی است. به نظر من این فیلم از پنجاه درصد فیلمهای سینمایی دفاع مقدس اثر گذارتر است و مردم اید این کار را ببینند. امیر مهران در ادامه افزود: نکته مهمی که در این کار برای من وجود داشت این بود که تمام این سالها به تاثیرات جنگ فکر میکردم و این تاثیرات را لمس کرده ام. خیلی از آنها آدمهای گوشه گیری شده اند و من دوست داشتم از آنها بگویم. قصه من خیلی ساده است. فصه آدم یک تنها در یک رودخانه و سعی کردم با احساسی که از این آدمها درک کردم سعی کردم قصه بگویم.
گفتنی است میز نقد این هفته برنامه سینمایی هفت با حضور مسعود فراستی، محمدتقی فهیم و شاهین شجری کهن به نقد و بررسی فیلم سینمایی متاسفیم جا ماندی پرداختند.
سینماپرس: سیروس مقدم شب گذشته با حضور در برنامه «چهل تیکه»، از ترس بزرگ خود در زندگی گفت.
به گزارش سینماپرس، برنامه «چهلتیکه» در فصل جدیدش همانند فصلهای قبلی سراغ مهمانانی رفته که از گذشته و نوستالژیهایشان میگویند. هر شب در این برنامه با چهرههای قدیمی گفت و گو میشود.
شب گذشته، سیروس مقدم کارگردان باسابقه تلویزیون در برنامه «چهل تیکه» حضور پیدا کرد و درباره موضوعات مختلف صحبت کرد.
در بخشی از برنامه، مقدم درباره ترس خود در زندگی گفت: ترس من از گیر افتادن در یک جای تنگ است. احساس میکنم باید دورم روشن باشد و نور ببینم. این ترس از بچگی با من بوده و بزرگترین هراس من این است که در چنین شرایطی فوت کنم.
وی افزود: دوست دارم زمانی که همه جا را میبینم، از دنیا بروم. علت آن بیشتر ذهنی است؛ برای خود اینگونه تحلیل کردم که چون کارم دیدن است، میترسم آن را از من بگیرند. احساسم این است که با گیر افتادن در یک جای تنگ دنیا تمام میشود.
این کارگردان درباره اولین دستمزد حرفه ای و آرزوی خود گفت: وقتی که اولین دستمزد دندان گیر را در زندگی ام گرفتم، دلم میخواست یک ماشین کروک دو در آلبالویی بخرم. نه آن موقع بلکه الان هم این کار را انجام نداده ام؛ دیگر برای من مسخره شده است. به این نتیجه رسیده ام که هرچه آدم جمع و جورتر زندگی کند مصائب و دردسرهایش کمتر است.
مقدم درباره کار هنری جدیدش عنوان کرد: در آخرین صحبتی که ما با مدیران سازمان صدا و سیما داشتم، گفتند جای سریال ماورایی در رسانه ملی خالی است. اکنون روی سوژهای با این محوریت کار میکنم؛ بحث اصلی این سریال بهشت و جهنم است. کار تحقیقی آن را شروع کردم و انشاءالله به مرحله نگارش فیلمنامه برسد.
وی تأکید کرد: جای این سریالها در ماه رمضان بسیار خالی است. مسائل معنوی که به بهشت و جهنم و عالم برزخ مربوط می شود، برای انسانها مهم است. امیدوارم این طرح با کمک و مساعدت رسانه ملی به نتیجه برسد.
کارگردان سریال پایتخت درباره اینکه چه کاری دوست داشته انجام دهد که هنوز نتوانسته، گفت: چند وقت پیش هم این موضوع را گفتم و دوباره تکرارش میکنم؛ من چند سال پیش کتاب «پایی که جا ماند» خاطرات سید ناصر حسینی پور را خواندم. او در جزیره مجنون از ناحیه پا مجروح و اسیر شد و حتی عراقیها نام او را به صلیب سرخ ندادند. اولین بار که کتاب را خواندم، دیدم او کتابش را به شکنجه گر خود تقدیم کرده و این موضوع برای من جذاب بود. در مصاحبهای اعلام کردم که تنها آرزویم در کار هنری این است که کتاب «پایی که جا ماند» را به تصویر بکشم. همان روزها نویسنده کتاب با من ارتباط گرفت و با هم صحبت کردیم.
کارگردان روز حسرت بیان کرد: البته شنیدم دوستان دیگری هم میخواهند فیلمی را با اقتباس از این کتاب بسازند؛ اما ناراحتم که آنها کاری انجام ندادند و نگذاشتند من هم کارم را جلو ببرم. من اگر حرفی میزنم و میخواهم اثری را بسازم، به شش ماه نمیکشد آن محصول هنری ساخته میشود. واقعاً حیف است؛ این کتاب و موضوع آن به درد نسل امروز میخورد و به تصویر کشیدن آن می تواند شجاعت، پایداری، مقاومت، تحمل و صبوری را یاد آنها بدهد.
نمایشگاه «نقش راستان» با نمایش آثاری از حسن روح الامین ۱۴ مهر در نگارخانه خیال برپا می شود.
سینماپرس: مالک حدپور سراج همزمان با مرور ناگفتههای خود از روزهای جنگ در آبادان، با گلایه و اعتراض از شرایط حاکم بر تئاتر دفاع مقدس یاد و تأکید میکند که نگاه به این حوزه نباید برای کسب درآمد باشد.
به گزارش سینماپرس، مالک حدپور سراج تئاتری است، بازیگر است، خاک صحنه تئاتر را خورده و در مقابل دوربین سینما و تلویزیون هم به ایفای نقش پرداخته اما پرورش یافته مکتب دفاع و مقاومت است. وقتی از دوران ۸ سال دفاع مقدس صحبت میکرد با ذرهذره وجودش از آن روزها یاد میکند.
از لحظه شروع جنگ در آبادان بوده و تا پایان ایستادگی کرده زیرا معتقد بوده که باید به مسیر مقاومت خود ادامه دهد و میدان را خالی نکند.
با انرژی بالا خاطرات را تعریف میکند و به قدری زیبا کاراکترها و اتفاقات را نمایشی میکند که گویی آن لحظه را تجربه کردهام.
او که در بخش نخست این روایت، به اولین روزهای مواجهه خود و همشهریانش در آبادان با پدیدهای به نام جنگ و سایه سنگین آن بر زندگی روزمره آدمها پرداخت، در ادامه صحبتهای خود درباره شکستن حصر آبادان به خاطرهای اشاره میکند که در آن گویی حکم «دهقان فداکار» را داشته است؛ «در یکی از عملیاتهای مربوط به شکستن حصر آبادان، آقای بنادری به من گفت پیکها زخمی شدهاند و نیاز به یک نفر داریم که تانکها را در معبر هدایت کند. من گفتم که معبر را بلدم زیرا قبلاً به آنجا رفته بودم، برای راهنمایی جلوی تانکها شروع به حرکت کردم. در آن لحظه یاد «دهقان فداکار» افتادم چون شب بود زیرپوشم را در آوردم و لخت شدم تا زیر نور تانک من را ببینند و به دنبال من بیایند. مسافتی حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ متر را رفتیم که یک دفعه یک گلوله خمپاره جلوتر از من به زمین اصابت کرد و من پرت شدم، دیگر نفهمیدم چه شد.»
زندگی زیر سایه جنگ جاری بود
مالک درباره اینکه چقدر در جبهه و برای رزمندگان فعالیت تئاتر میکرده، میگوید: «ما برای بچههای جبهه و در زمانهای بیکاریمان تئاتر اجرا میکردیم زیرا آبادان خط یک جنگ بود و دور تا دور ما دشمن بود ولی همیشه زندگی در آن جاری بود و زن و بچهها در آبادان بودند. من سال ۶۰ ازدواج کردم و بعد از آن همسرم نیز در آبادان بود و حتی سال ۶۱ اجرای تئاتر ما به نام «والفجر» را دید. در آبادان بازارهای «کفیشه» و «احمدآباد» باز بود و با وجود جنگ و محاصره مردم در شهر زندگی میکردند.»
با قاطعیتی که در نگاه و کلامش هست تأکید میکند که هیچوقت نفس زندگی در آبادان قطع نشد و همیشه جاری بود، زنها تنها زمانی که همسران شان شهید میشدند آبادان را ترک میکردند.
او هرگز آبادان را ترک نمیکند برخلاف برخی از دوستانش که بعد از شکست حصر آبادان، به کردستان رفتند. زیرا همیشه به این موضوع فکر میکرده که مقصد اصلی و نهایی دشمن خوزستان است.
مالک در عملیاتهای مختلفی که مربوط به خوزستان میشد نظیر عملیات «فتحالمبین»، «خرمشهر» و «والفجر ۸» حضور داشته و نکته جالب این است که چون به عنوان تصویربردار در دوران دفاع مقدس فعالیت میکرده، تصاویر اولین هواپیمای «میگ ۲۳» را که توسط بچههای رزمنده در عملیات «والفجر ۸» هدف قرار گرفته و سقوط کرده، او ثبت کرده است.
با هیجان درباره خاطره آن تصویربرداری میگوید: «۲۱ بهمن رفتیم فاو و با یکسری غواص مصاحبه کردیم و بعد به آن دست آب رفتیم. آنجا مسجدی برای شیعیان عراق بود. در حال نماز خواندن بودم و از همکارم ناصر خواستم که موتور برق را روشن کند تا دوربین را کار بیاندازم که اگر اتفاقی افتاد تصاویر را داشته باشیم. جالب است بدانید که واحد سیار ما یک ماشین، یک موتوربرق و یک دوربین وی اچ اس بود. بیرون مسجد ایستاده بودم و صدای شلیک یک موشک از سایت موشکی ایران را شنیدم. دوربین را روشن کردم و دیدم که یک موشک از سمت ایران وارد عراق و بالای سر ما که فاو بود رسید، من با دوربین موشک را دنبال کردم و دیدم که به یک هواپیما اصابت کرد و مسیر سقوط هواپیما را هم فیلم گرفتم. بعد سوار ماشین شدیم و خودمان را به نقطه سقوط هواپیما رساندیم. ما اولین گروه فیلمبرداری بودیم که به نقطه سقوط «میگ ۲۳» رسیدیم.»
به غیر از سقوط میگ ۲۳ کلی فیلم دیگر هم گرفته بودم و فیلم را به غلامرضا رهبر تحویل دادم. غلامرضا در عملیات «کربلای ۴» مفقودالاثر شد. سالهای سال است که وقتی برخی تصاویر جنگ از تلویزیون پخش میشود به بچههایم می گویم که برخی از این تصاویر را من گرفتهام و فقط من میدانم که این تصاویر را من گرفتهام با حسرت از اینکه آن تصاویر را دیگر در اختیار ندارد صحبت میکند و درباره دلیل نداشتن این تصاویر یادآور میشود: «ما همه تصاویر را گرفتیم، در آن حین غلامرضا رهبر آمد که پیش تر در «سه راه مرگ» در فاو که عراق آنجا را زیاد بمباران میکرد با هم آشنا شده بودیم. به من گفت «مالک چه داری»، گفتم «از لحظه شلیک موشک، تا اصابت و سقوط همه را گرفته ام»، گفت «فیلم را به من بده تا امشب از تلویزیون برای مردم پخش کنیم تا روحیه بگیرند»، به غیر از سقوط کلی فیلم دیگر هم گرفته بودم و فیلم را به غلامرضا تحویل دادم. غلامرضا در عملیات «کربلای ۴» مفقودالاثر شد. سالهای سال است که وقتی برخی تصاویر جنگ از تلویزیون پخش میشود به بچههایم می گویم که برخی از این تصاویر را من گرفتهام و فقط من میدانم که این تصاویر را من گرفتهام.»
مالک از بچه اولش میگوید که نامش «مسیح» است و در روز ۲۲ بهمن ۶۱ به دنیا آمده؛ درست زمانی که مالک به همراه گروه تئاتری در مراسم اختتامیه جشنواره تئاتر فجر حضور داشت. درباره آن زمان میگوید: منصور عطشانی که بعداً شهید شد و سرگروه ما بود، خبردار شد که من بچه دار شدهام. پیش من آمد و گفت «مالک به نظرت یه خودکار بیک میتونه مثل یه گل باشه»، گفتم «میتونه»، گفت «پس من این گل رو به تو هدیه میدم چون خدا بهت یه پسر داده و من اولین کسی هستم که به تو تبریک میگم». بعد از این خبر من در مراسم اختتامیه نماندم و به شیراز که همسرم آنجا بود رفتم.»
در بیشتر بخشهای صحبتهای خود نام محمدعلی باشه آهنگر را که این روزها از چهرههای شناخته شده کارگردانی سینماست به زبان میآورد و میگوید که من و باشه آهنگر با هم خواستگاری رفتیم و همزمان با هم ازدواج کردیم و لحظات خاصی در زندگی را با هم بودیم.
میگوید که آبادان مدام زیر بمباران بود و یادش میآید روزی را همسرش چند ماهه باردار بود در حیاط مشغول پهن کردن رختها که یک دفعه چند خمپاره پشت سر هم به زمین اصابت کرد. وقتی در حیاط را باز کرده دیده میانه کوچهشان پر از خاک است، در را روی همسرش بسته که بیرون را نبیند. یکی از همسایههایشان «حسن تمبکی» نام داشت که در عروسیها تمبک میزد و از بچههای حراست پالایشگاه آبادان بود. زمانی که خمپارهها اصابت کرده بود او در حمام بود و وقتی از خانه آوار شده بیرونش آوردهاند تکهتکه و بدنش پر از ترکش شده بود. وقتی شهید شد همسرش باردار بود و چند ماه بعد از شهادتش خدا به او یک دختر داد.
به اینجا که میرسد درباره شرایط سختی که باعث شده فیلمنامهای را بر اساس آن بنویسد، توضیح میدهد و میگوید: «روزی خانمم باردار بود و وقتی به خانه رسیدم دیدم توی حیاط روی زمین افتاده، از او پرسیدم چه شده و او گفت که درد شدیدی را در شکم خود احساس میکند. با دوچرخه به سمت مقری که داشتیم رفتم و یک ماشین درب و داغون ترکش خورده را برداشتم تا بروم دنبال همسرم و او را به دکتر برسانم. چون عجله داشتم در یک تقاطع با ماشینی دیگر تصادف کردم. سرنشینان ماشین مقابل و من را که سرم به ستون برخورد کرده بود به بیمارستان بردند و ۹ شب ولمان کردند. با عجله و با دوچرخه به خانه برگشتم و دیدم که همسرم همچنان در حیاط افتاده و درد میکشد. برادرهایم آمدند و یک موتور به من دادند تا بروم از مقر یک ماشین بردارم و بیایم، خلاصه یک ماشین آوردم و همسرم را ساعت ۱۱ شب به بیمارستان شهید بهشتی آبادان رساندم ولی چون درگیر زخمیها بودند گفتند که همسرم را به بیمارستان شرکت نفت ببرم. آن شب مدام آبادان را بمباران میکردند. در بیمارستان گفتند که همسرم را روی ویلچیر بنشانم و بعد از معاینه مشخص شد که آپاندیس دارد و بردند به اتاق عمل.»
با دقت بسیاری تمام وقایع را تعریف میکند، به شکلی که نادیده گرفتن حتی بخش ناچیزی از آن امکانپذیر نیست؛ «تا همسرم را به اتاق عمل بردند، چند زخمی را به بیمارستان آوردند و چون طبق قانون اول باید به زخمیها رسیدگی میشد، همسرم را بیرون آوردند. اتاق عمل ساعت ۴ صبح خالی شد و دکتر به من گفت که باید زیر یک برگهای را امضا کنم و رضایت دهم زیرا احتمالاً نه مادر و نه بچه زنده نمیمانند. امضا کردم و چون پُست داشتم و باید به مقر بر میگشتم از بیمارستان خارج شدم و ۸ صبح برگشتم و دیدم که همچنان همسرم در اتاق عمل است. دکتر بیرون آمد و گفت که هم بچه و هم مادر سالم است؛ مسیح همان بچه اول من است که از آن شب باقی مانده است. بعدها بر اساس آن شب سخت یک فیلمنامه نوشتم.»
اولویتمان جنگ بود اما دغدغه تئاتر هم داشتیم
در سخنان خود باز هم به این موضوع اشاره میکند که در زمان جنگ فقط ۲ نمایش «حافظین به حدودالله» و «والفجر» را اجرا کرده زیرا اولویت برای شان جنگ بوده و درگیر جنگ بودند ولی همیشه دغدغه تئاتر کار کردن را داشته زیرا به تئاتر علاقه پیدا کرده بود. بعدها با پایان جنگ تحمیلی، نمایشنامههایی که نوشته برگرفته از خاطرات و کاراکترهایی است که در جنگ داشته است.
با حسرتی که گویی برای آن پایانی نیست، میگوید: «وقتی جنگ شروع شد خانواده ما دیگر هیچوقت دور یک سفره کنار هم جمع نشد و یکی از حسرتهای بعد از جنگ ما است.»
بعد با همان لهجه زیبای آبادانی خود از خاطرات سر زدن مادرش به او در آبادان میگوید و به جای مادر با همان لهجه زیبایش از واژه «ننه» استفاده میکند؛ «ننه من وقتی میخواست پسرانش را ببیند پیش ما میآمد و یک ماه پیش ما میماند. وقتی پیش ما میآمد خانه ما تبدیل به یک خانه تیمی میشد و همه بچهها میآمدند و همه میشدند پسران ننه من و ننه برای همه مادری میکرد. یاد میآید یک بار برادرم رفت مرخصی، وقتی که برگشت گفت موتور یخچال ننه خراب شده و برایش یک چوب پنبه که همان یخدانهای کائوچویی است خریدم. بعدها من رفتم مرخصی و دیدم که ننه چوب پنبه را برای کمک به جبهه اهدا کرده بود.»
محمدرضا غلامی و رضا کریمی از دوستانی هستند که مالک هیچوقت از یادشان نمیبرد، دوستانی که شهید شدند اما یادشان در ذهن مالک حک شدهاست؛ «رفیقی به نام محمدرضا غلامی داشتم. در درگیری ذوالفقاری با هم بودیم، آنجا او یک اسلحه ژ -۳ داشت که نمیدانم از کجا برای آن اسلحه و دوپایه پیدا کرده بود و همه متعجب بودیم که از کجا این تجهیزات را برای ژ -۳ پیدا کرده است. محمدرضا غلامی همیشه دنبال ژستهای خوب بود و برای من همیشه دوست داشتنی و جذاب بود. محمدرضا در عملیات «ولایت فقیه» که منجر به آزادسازی میدان تیر آبادان و جاده آبادان به ماهشهر شد، شهید شد. رضا کریمی یکی دیگر از بچههای جبهه بود که داوطلبانه یکی از حمامهای از کار افتاده آبادان را دوباره راه انداخت تا رزمندهها بیایند و در آن حمام کنند. خودش در حمام همه کارها را از جمله روشن کردن حمام و غیره را انجام میداد و حتی برای بچههای رزمنده دلاکی میکرد در حالی که پاسدار رسمی بود. کریمی نیز شهید شد و همیشه در ذهنم هست.»
سینمایی که برای روحیه رزمندگان فعال شد
در بخش دیگری از خاطرات خود، به فعال کردن سینمای «متروپل» آبادان اشاره میکند و میگوید: «ما سینمای از کار افتاده از جمله سینمای «متروپل» در آبادان داشتیم که آن را برای پخش فیلم و روحیه بخشی به رزمندهها مجدداً فعال و دستگاه آپارات آن را روشن کردیم. یک سری فیلمها در آرشیو سینما پیدا کردیم از جمله فیلمی با عنوان «پارتیزان». ما این فیلم را بیشتر از ۱۰ بار و به نامهای مختلف برای رزمندهها اکران کردیم زیرا در آنجا دسترسی به فیلم زیاد نداشتیم. سالن پر میشد از بچههای رزمنده از بسیجی گرفته تا سپاهی با وجود اینکه فیلم تکراری بود.»
احمد یکی دیگر از دوستان خاطره ساز مالک است که در دوران جنگ شهید شد. احمد در کودکی فلج اطفال گرفته بود ولی بالاتنه تنومندی داشت. به گفته مالک احمد نجار ماهری بود و در عین حال نوازندگی هم میکرد و به دوستان خود روحیه میداد. روزی احمد به مالک گفته «مالک خسته شدهام، من با این وضع جسمانی که نمیتوانم با شما بیایم خط مقدم، یک کاری کن من رو از شهر نندازن بیرون»، به همین خاطر مالک، احمد را پیش بچههای تدارکات برده و گفته که نجاریاش خیلی خوب است. احمد مدتی همانجا ماند. در عملیات بیتالمقدس در مهندسی سپاه پلی درست کردند به نام «پل بشکهای» که ابتکار بچههای آبادان بود. به گفته مالک پیشتر بچههای آبادان در عملیات «مدن» این پل را درست کردند، انداختند روی رودخانه بهمنشیر و بدون اینکه عراقیها بفهمند معبر درست کردند تا امکانات نبرد را شبانه منتقل کنند. احمد در ساخت پل بشکهای در عملیات بیتالمقدس مشارکت خیلی زیادی داشته و در همان عملیات وقتی برای نصب پل همراه بچههای رزمنده رفته بود به دلیل بمباران عراقیها از روی پل به پایین پرت شده و شهید میشود.
بعد از صحبت درباره احمد، با تأکید میگوید: «ما باید یک نکتهای را یاد بگیریم، اینکه فکر نکنیم مقاومت و دفاع در جنگ فقط متعلق به ما است، بلکه توسط آدمهای متعددی که با منشهای مختلف در جنگ حضور داشتند این دفاع مقدس انجام شد و پیش رفت. فقط یک منش در همه مشترک بود و آن اینکه این خاک متعلق به همه ما است در نتیجه بین هم خط کشی نمیکردند که بگویند دفاع را فقط افراد نمازخوان انجام میدهند. همیشه در آثارم به کسانی پرداختهام که با منشهای مختلف در دفاع و مقاومت حضور پیدا کردند زیرا نباید این افراد فراموش شوند. به افراد نمازخوان در بسیاری از آثار پرداخته شده ولی به اینگونه افراد کمتر توجه شده است.»
خوابی که برای شهادت برادرم دیدم
در «والفجر ۸» و «کربلای ۴» ۲ بار شیمیایی شده است. وقتی به این موضوع اشاره میکند به ماجرای حضور برادر کوچکترش علیرضا میرسد که در ۱۹ سالگی به جبهه میپیوند و در قسمت مهندسی سپاه مشغول به فعالیت میشود. ماجرای علیرضا و خوابی که مالک درباره شهادتش دیده تأثیرگذار است و مالک با دقتی خاص این بخش از خاطرات را تعریف میکند؛ «جنگ که در آبادان جلو رفت برادرهای من به نقاط دیگر رفتند و من در آبادان تنها بودم. خیلی وقتها میرفتم و تنها در خانهمان مینشستم و در سکوت به فضای خانه نگاه میکردم تا یاد خانوادهام در ذهنم شکل بگیرد و آن را با خود حفظ کنم. تنها دلخوشی من وسایل خانوادهام بود که در خانه وجود داشت. بعدها ۵ سال بعد از شروع جنگ علیرضا که ۱۹ ساله شده بود، پیش من به آبادان آمد و در مقر مهندسی سپاه بود. یک شب بعد از اینکه به علیرضا سری زده بودم، خواب دیدم فردی به خوابم آمده و من را بیدار میکند و میگوید مالک بیدار شو، یک نفر را آوردهاند معراج الشهدا و میگویند شبیه برادرت علیرضا است. در خواب گفتم همین الان پیش علیرضا بودم ولی او اصرار میکرد و بالاخره من را به معراج الشهدا بردند. در خواب معراج الشهدا یک کانتینر سفید رنگ بود در میان حیاطی که کفش پر از ریگ و سنگریزه بود. وارد کانتینر شدم و دیدم ۵ تا جسد هست که ۴ تای آنها سوخته بودند و یکی تمام سر و رویش خاک است. شبیه علیرضا بود، خاک را از گلوی پیکر کنار زدم و دیدم همانند علیرضا یک خال بر گلو دارد. با گریه از خواب بیدار شدم.»
در خواب گفتم همین الان پیش علیرضا بودم ولی او اصرار میکرد و بالاخره من را به معراج الشهدا بردند. در خواب معراج الشهدا یک کانتینر سفید رنگ بود در میان حیاطی که کفش پر از ریگ و سنگریزه بود. وارد کانتینر شدم و دیدم ۵ تا جسد هست که ۴ تای آنها سوخته بودند و یکی تمام سر و رویش خاک است. شبیه علیرضا بود بعد از اینکه با اشک و گریه از خواب بیدار میشود، بلافاصله با موتور به مقر مهندسی سپاه میرود؛ وقت اذان صبح است و نماز را همانجا اقامه میکند و به سراغ علیرضا میرود؛ «دیدم در کنجی از اتاق خوابیده است. برای نمازخواندن که بیدارش کردم از من پرسید «اینجا چه کار میکنی؟»، گفتم «خواب دیدم که شهید شدی»، گفت «شهید که میشم ولی حالا زوده»، گفتم «حالا شهید هم میشی ولی تو هم بیشتر از خودت مراقبت کن»، گفت «خب یعنی چی کار کنم؟ نیازی نیست کاری بکنم». از آنجایی که علیرضا تنها عضو خانواده پیش من بود، به بودن او عادت کرده بودم و وقتی هفته یک بار او را میدیدم عطش دیدار خانواده از من گرفته میشد. چند سالی بود که هیچکدام از اعضای خانواده پیش هم نبودیم و خلاء نیاز به دیدار خانواده در من خیلی زیاد میشد ولی با آمدن علیرضا این خلاء کم و کمتر میشد و به هر بهانهای و حتی به دلیل اینکه از من کوچکتر بود به او سر میزدم و دوست داشتم هوایش را داشته باشم.»
با محبت خاصی از علیرضا یاد میکند؛ گویی که اگر زنده بود باز هم از او میخواست که مراقب خود باشد که مبادا اتفاقی برایش بیفتد. در ادامه تجربیات عجیبی که در خصوص شهادت علیرضا داشت به هفته دفاع مقدس در دوران جنگ و اینکه در مقر مسابقات فوتبال گل کوچک به راه انداخته بودند اشاره میکند؛ «زمینی که در آن فوتبال بازی میکردیم پر از سنگریزه بود و به این فکر میکردم اگر خمپارهای در آن منفجر شود تمام این سنگریزهها تبدیل به ترکش میشوند. به همین دلیل به علیرضا گفتم یک روز با لودر به آنجا بیاید و این زمین را از سنگریزهها خالی کند. روزی آمد و تیغ کشید و رفت. وقتی علیرضا کارش تمام شد و رفت، دوستم صفر رنجبر پیش من آمد و گفت «علیرضا رو دیدی؟»، گفتم «آره»، گفت «نه، دیدیش؟»، گفتم «آره»، صفر همینطور که علیرضا در حال رفتن بود به من گفت «قشنگ نگاش کن، نمیفهمی؟»، گفتم «یعنی چی؟»، گفت «نگاه کن، مشخصه که علیرضا داره شهید میشه»، گفتم «من نمیفهمم»، گفت «از بس خری که نمیفهمی، از صورتش مشخصه، تا میتونی نگاش کن»، من به علیرضا نگاه میکردم که روی لودر نشسته بود و میرفت.»
«یک هفته بعد عملیات کربلای ۴ بود. علیرضا در جزیره مینو که محور عملیاتی بود کار میکرد و شب تا صبح خاکریز میزدند. نصف شب آمد پیش من و سرتاپایش خاکی بود. به او گفتم «از خودت مراقبت کن خمپاره یا ترکش نخوری»، گفت «این حرفا چیه، اگه قرار باشه بخوره میخوره». با هم شام خوردیم و بعد من رفتم مقر. عملیات شروع شد، آنقدر شب قبلش در آبادان شیمیایی زده بودند که ما فکر میکردیم مه شده زیرا زمستانها صبحهایی آبادان پر از مه بود. علیرضا هم در عملیات آسیب دیده بود و ما را هم بردند بیمارستان شیمیایی. دوش شیمیایی گرفتیم و در بیمارستان گفتند که باید به بیمارستان اهواز اعزام شویم. ما برای اینکه به اهواز نرویم یواشکی فرار کردیم و راهی آبادان شدیم. علیرضا کنار در نشسته بود و من وسط نشسته بودم و خوابم برده بود. دیگر چیزی از آن موقع یادم نیست. بعدها راننده تعریف کرد که عراقیها جاده را بمباران میکردند و ماشین از جاده منحرف شده و همه آسیب دیده بودیم. من ۲ هفته بعد در بیمارستان به هوش آمدم.»؛ جملاتی است که مالک به زبان میآورد تا کمکم به تعبیر خواب خود نزدیک شود.
مادرم گفت خوب شد شهید نشدی!
از بازگشتش به نزد مادر بعد از بهبودی و رفتن به سراغ برادران خود میگوید: «همه فکر میکردند که من شهید شدهام. بعد از بهبودی به بروجرد رفتم و مادرم را دیدم. به من گفت «خواب دیدم ۶ تا بره دارم که بردهام برای نذری فقط یکی از آنها را قبول کردهاند، پس این خواب درباره تو بوده. خوب شد شهید نشدی چون زن و بچه داری. راستی از علیرضا چه خبر؟»، گفتم «خوبه»، گفت «برگشتی آبادان بگو مرخصی بیاید، ۹ ماه است که مرخصی نیامده». فردای آن برادرم باقر را دیدم. از من پرسید «از علیرضا چه خبر»، گفتم «آبادانه»، گفت «خواب دیدم شهید شده». به آبادان و ماهشهر رفتم و کسی از علیرضا خبر نداشت. با برادرم قرار گذاشتم در اهواز و آبادان به بیمارستانها و بین مجروحین سر بزنیم تا شاید علیرضا آنجا باشد. آمدیم اهواز پیش محمدعلی باشه آهنگر. او از سال ۶۲ به بعد در شرکت نفت کار میکرد. رفتیم اداره ارشاد اهواز که در آنجا برای اولین بار فرهاد مهندس پور را دیدم. به محمد گفتم که باید سری به معراج الشهدا بزنیم که در جاده سوسنگرد است. قبل از غروب به آنجا رسیدیم، پشت پیشخوان به فردی که بود ماجرا را تعریف کردیم و گفتیم که دنبال برادرمان میگردیم. گفت اینجا تمامی جسدها سوختهاند. با اصراری که کردیم اجازه دادند تا جسدها را از نزدیک ببینیم.»
به اینجا که میرسد حالش تغییر میکند، گویی سالهاست که دیدن تصویر پرقدرت رویایی که درباره شهادت علیرضا دیده و تعبیر رویایش در بیداری تجربه سنگینی بوده، به گونهای این لحظات را توصیف میکند که گویی دچار ضعف جسمانی شده؛ «در اتاق باز شد و من با کانتینر سفید و حیاطی که در خواب دیده بودم مواجه شدم. همانجا نشستم و زخمی شدنم را بهانه کردم که داخل نروم. برادر جعفر را داخل فرستادم، بعد از چند دقیقه صدا زد مالک، بیا نگاه کن، سر تا پایش خاکش است، گفتم خالش را نگاه کن، گفت دستم نمیرود، به داخل رفتم و خاک گلویش را پاک کردم و دیدم خال روی گلویش دارد.»
به دژبانی رسیدیم و دژبان داخل را نگاه کرد و گفت کجا؟ گفتم شهید داریم. به ما اجازه ورود داد و من خیلی تعجب کردم. رسیدیم، مادرم گفت خودم به دنیا آوردمش و خودم نیز به خاک میسپارمش. وقتی خاکسپاری تمام شد حالش بهتر شد نمیدانسته که چگونه ماجرای شهادت علیرضا را چگونه به مادرش خبر بدهد. بالاخره برادرانش خبر را به مادرم میدهند. مادر به آبادان میآید تا پسر کوچک خود را به خاک بسپارد اما در آبادان در شرایط جنگی اجازه ورود به زنان و بچهها برای کفن و دفن اعضای شهدا و اعضای خانواده شان داده نمیشد و تنها چند مرد از اعضای خانواده میتوانستند این کار را انجام دهند. مادر مالک به او گفته اگر در مراسم خاکسپاری علیرضا حضور نداشته باشد اجازه نمیدهد در آبادان خاکش کنند. میگوید: «مادرم گفت اگر من را راه دادند علیرضا در آبادان خاک میکنیم در غیر این صورت او را به بروجرد میبریم. قبول کردم و علیرضا را در آمبولانس گذاشتیم، مادرم وسط نشست و من کنار در. به دژبانی رسیدیم و دژبان داخل را نگاه کرد و گفت کجا؟ گفتم شهید داریم. به ما اجازه ورود داد و من خیلی تعجب کردم. رسیدیم، مادرم گفت خودم به دنیا آوردمش و خودم نیز به خاک میسپارمش. وقتی خاکسپاری تمام شد حالش بهتر شد. وقت برگشتن دژبان گفت این زن از کجا آمده، گفتم موقع رفتن هم بود ولی قرار نبود ببینی.»
مالک به یک سال بعد از خاکسپاری علیرضا اشاره میکند، زمانی که در عید نوروز سال ۶۶ به خانواده شهدا اجازه داده شد تا برای عید نوروز به بچههای شهیدشان در آبادان سر بزنند. به این بخش از خاطره که میرسد، بغض در گلویش حلقه میزند و چشمانش پر از اشک میشوند. میگوید: «یادم میآید که منتظر مادرم بودیم که از اتوبوسهای حامل خانواده شهدا پیاده شود، مادرم پیاده شد، چادرش باز بود و بال بال میزد برای دیدن علیرضا. نمیدانست او را کجا خاک کردهاند. او را به سر خاک علیرضا بردم و او خود را به روی خاک انداخت و زیر چادرش گم شد.» بغضش میترکد و اشک از چشمانش جاری میشود؛ یاد لحظهای که قامت مادر روی خاک علیرضا میشکند برایش دردآور و سخت است.
در حالی که اشک از چشمانش جاری است، میگوید: «روزی به کسی گفتم که ما مردها در جنگ کاری را کردیم که میخواستیم، اما مادران، خواهران و زنان ما چیزی را تحمل کردند که نمیخواستند. شرایط برای مادران، خواهران و زنان ما خیلی سختتر بود و شجاعت بیشتری داشتند. ما نمیدانیم بر آنها چه گذشته و چه سختیهایی کشیدهاند. در هشت سال جنگ یک بار نشد که مادرم به ما بگوید که نروید، یک بار نگفت بسه، یک بار نگفت خسته شدم از بس که شما نیستید.»
مالک تأکید دارد که نسلی که در جنگ و دفاع مقدس شرکت کرد مدیون مادران، همسران و خواهرانشان هستند.
کاش مدیریت تئاتر دفاع مقدس دست من بود
خاطرات به پایان میرسد و مالک از نگاه خود به تئاتر دفاع مقدس میگوید؛ نگاهی که شعاری نیست و اگر با شخصیت و کردار مالک حدپور سراج آشنا باشید میدانید که نگاهی صادقانه است؛ «تئاتر دفاع مقدس برای من و امثال من، بحث کسب فضیلت است و بحث مالیاش برایم مطرح نیست. انجام یک امر واجب است، قرار نیست من با تئاتر دفاع مقدس به شهرت برسم. کاش مدیریت تئاتر دفاع مقدس دست من بود.»
در ادامه با صراحتی که در کلام دارد میگوید: «من واقعاً خستهام، از بس در اتاق مدیران را زدم و بازیام دادند. مگر چقدر از عمر من باقی مانده که اینگونه با من بازی میکنند؟ به تئاتر دفاع مقدس باید به مانند خود دفاع مقدس نگاه کند. لزومی ندارد که حتماً جنگ را تجربه کرده باشد بلکه باید انگیزه داشته باشد نه به عنوان جایگاهی به آن نگاه کند که از طریقش کسب پول و مال کند.»
از نگاه اداره کل هنرهای نمایشی که از آن به عنوان مرکز هنرهای نمایشی یاد میکند، به خاطر نداشتن نگاهی درست به مقوله تئاتر دفاع مقدس گله مند است و میگوید: «مرکز هنرهای نمایشی سالهای سال است که قصدش گرفتن فرمان تئاتر دفاع مقدس است و تئاتر دفاع مقدس آینده خوشی نخواهد داشت با بینشی که در مرکز هنرهای نمایشی وجود دارد. مرکز جای بدی نیست اما اندیشه دفاع مقدسی ندارند.»
معتقد است تئاتر دفاع مقدس جای پریدن نیست بلکه برای پرش دادن است زیرا آنقدر در این کشور جوانان با انگیزه وجود دارند که میتوان آنها را با و برای تئاتر دفاع مقدس پرورش داد.
مالک از نسل خود به عنوان بچههای تئاتر دفاع مقدس یاد میکند و تأکید دارد که من هر وقت کار کردم کیسهای برای خودم ندوختم. لحنش تند است و انتقادی زیرا سالهاست که شاهد کم کاری در زمینه تئاتر دفاع مقدس است. تأکید دارد که تئاتر دفاع مقدس سفره برای نان خوردن نیست.
در پایان سخنانش به این اشاره میکند که «در بخش مسابقه نمایشنامه نویسی چهاردهمین جشنواره تئاتر دفاع مقدس، نمایشنامه «بن بست هنرمند، پلاک هشت» نوشته من برگزیده شد. اعلام شد که آثار برگزیده چاپ میشوند ولی بعد از آن هر چه از مدیرانی که آمدند و رفتند پیگیری کردم هیچ اعتنایی به چاپ اثر من نکردند. نمیدانم قرار است چه اتفاقی برای اثر من بیفتد.»
گفتگو به پایان میرسد، کمی اندوه در چهرهاش نقش بسته، شاید به خاطر مرور خاطرات گذشته است و شاید یادآوری «بازیهای مدیران تئاتری».لیوان آبی میخورد و لبخند به چهرهاش بر میگردد؛ لبخندی که از چهره مالک حدپور سراج جداشدنی نیست. ماسک را به چهره میزند و بعد از خداحافظی قدم زنان به پیش میرود.
به این فکر میکنم که در کنار ما انسانهایی زندگی میکنند که عمق نگاهشان به زندگی بسیار زیاد است؛ نگاهی که نشأت گرفته از معرفتی است که از کودکی و نوجوانی آموختند و در بزرگسالی با گذشتن از جان معرفت خود را برایمان معنا کردند.
*مهر
«گاتها» عنوان یکی از تازهترین آثار منتشر شده در بازار فروش محصولات موسیقایی است که طی روزهای اخیر با هنرمندی محمدعلی نجفپور در دسترس مخاطبان قرار گرفته است.